کلمه جو
صفحه اصلی

ثجر

لغت نامه دهخدا

ثجر. [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثجرة.


ثجر. [ ث ُ ج َ ] (ع اِ) جماعتهای متفرقه . || تیرهای پهناور سطبربیخ .


ثجر. [ ث َ ] (اِخ ) آبی است نزدیک نجران یا مابین وادی القری و شام . || آبی است از بنی القین بن جسر در جوش . (معجم البلدان ).


ثجر. [ ث َ ] (ع مص ) آمیختن ثفل خرما با چیز دیگر. || خرما را به کنجاره ٔ غوره ٔ خرما آمیختن . و آن در حدیث است . || روان کردن (آب و جز آن ).


ثجر. [ ث َ ج ِ / ث َ ج َ ] (ع ص ) سطبر. پهناور.


ثجر. [ ث َ ] ( ع مص ) آمیختن ثفل خرما با چیز دیگر. || خرما را به کنجاره غوره خرما آمیختن. و آن در حدیث است. || روان کردن ( آب و جز آن ).

ثجر. [ ث ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثجرة.

ثجر. [ ث َ ] ( اِخ ) آبی است نزدیک نجران یا مابین وادی القری و شام. || آبی است از بنی القین بن جسر در جوش. ( معجم البلدان ).

ثجر. [ ث َ ج ِ / ث َ ج َ ] ( ع ص ) سطبر. پهناور.

ثجر. [ ث ُ ج َ ] ( ع اِ ) جماعتهای متفرقه. || تیرهای پهناور سطبربیخ.


کلمات دیگر: