کلمه جو
صفحه اصلی

جاحل

لغت نامه دهخدا

جاحل. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابومحمد صدفی. از راویان است و ابن ربیع گفته است تا آنجا که من میدانم بجز اهل مصر کسی از وی روایت نکرده است. ( حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 85 ).

جاحل. [ ح ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل.بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. ( منتهی الارب ).

جاحل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابومحمد صدفی . از راویان است و ابن ربیع گفته است تا آنجا که من میدانم بجز اهل مصر کسی از وی روایت نکرده است . (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 85).


جاحل . [ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَحْل .بر زمین زننده : جحَله ؛ بر زمین زد او را. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: