( صفت ) ۱ - بریان . ۲ - سوخته دل .
تاب دیده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تاب دیده. [دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) بریان. سوخته :
پریشان شد چو مرغ تاب دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده.
پریشان شد چو مرغ تاب دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده.
نظامی.
کلمات دیگر: