کلمه جو
صفحه اصلی

مرغ تخم طلا

دانشنامه عمومی

مرغ تخم طلا فیلمی به کارگردانی مهدی رئیس فیروز و نویسندگی پرویز خطیبی ساختهٔ سال ۱۳۵۱ است.
همایون
مرجان
بهمن مفید
صادق بهرامی
پروین ملکوتی
محمدتقی کهنمویی
پروین سلیمانی
محمود بهرامی
مجید شهباز
میرزاده
گلچین
علی زاهدی
علی محمد رجایی
اسماعیل شیرازی
مش رجب خارکن (محمدتقی کهنموئی) مرغی می یابد که تخم طلا می گذارد. جواهرفروشی (محمود بهرامی) می کوشد با فریب دادن همسر دوم مش رجب (پروین سلیمانی) مرغ را از چنگ او درآورد. اما قبل از آن سعید (محمد همایون) و سعد (بهمن مفید)، پسران مش رجب، مرغ را سر می برند و دل و جگر آن را می خورند. آن دو راهی سفر می شوند و یکدیگر را گم می کنند. سعد به شهری وارد می شود و به عنوان حاکم شهر برگزیده می شود، و سعید در مسیر خود مقداری سکهٔ طلا می یابد که زنی (پروین ملکوتی) و کنیزش (شهناز) سکه های او را می ربایند. او یک کلاه و چوب جادویی پیدا می کند. سعد موقع شکار با مهتاب (مرجان)، دختر امیر شهری دیگر، آشنا می شود؛ اما امیر (صادق بهرامی) به توطئهٔ وزیرش (میرزاده) مهتاب را از سعد جدا و او را در اتاقش حبس می کند. مهتاب در فراغ سعد آن قدر اشک می ریزد که سوی چشمانش را از دست می دهد. سعید با چوب جادویی اش سوی چشمان مهتاب را به او بازمی گرداند، و با قالیچهٔ حضرت سلیمان نامزدش را نجات می دهد. سعد سراغ مهتاب می رود و دستگیر و شکنجه می شود. سعید قبل از این که برادرش توسط جلاد گردن زده شود او را نجات می دهد و سرانجام رضایت امیر را جلب می کند که برادرش با مهتاب ازدواج کند.

دانشنامه آزاد فارسی

مُرغ تخم طلا
از مشهورترین قصه های عامیانۀ فارسی. خارکنی مرغی می خرد که جادویی است و تخم طلایی می گذارد. با فروش تخم های طلایی به جواهرفروش شهر، زندگی خارکن دگرگون می شود. جواهرفروش زنی را مأمور می کند تا نظرِ زن خارکن را به هر صورت که شده به سوی او کشد. زن عاشقِ جواهرفروش می شود و از خارکن طلاق می گیرد. چندی بعد، زن برای آن که دلِ معشوقِ ریاکار خود را به دست آورد، مرغ را سر می برد و خورشی بار می گذارد. دو پسر زن که از مکتب برگشته اند یکی دل مرغ و دیگری جگرش را می خورد. جواهرفروش که می دانست اصلِ این مرغ دل و جگرش است، با همدستی زنش می خواهد که دل و جگر مرغ را از شکم پسران به درآورد. پسران که متوجه قضیه می شوند شبانه از خانه می گریزند و به دوراهی ای می رسند که بر کتیبۀ آن نوشته شده هر کس باید به راهی برود. پسران یکی به راست و دیگری به چپ می رود. سعد، پسر بزرگ تر، به شهری می رسد که ازقضا برای تعیین فرمانروایی تازه، مرغی را پرواز داده اند تا بر شانۀ هرکس نشیند او را فرمانروا کنند. سعد به فرمانروایی می رسد. عاقبتِ سعید، پسر کوچک تر، نیز با تفصیل و دردسرهای بیشتر، فرمانروایی و رام کردن دلارام زیبارویی است.


کلمات دیگر: