کلمه جو
صفحه اصلی

درداء

لغت نامه دهخدا

درداء. [ دَ ] ( ع ص ) مؤنث أدرد. بی دندان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، دُرْد. ( از اقرب الموارد ). || ناقة درداء؛ ماده شتر کلان سال ، یا آنکه دندانهایش از پیری به بن دندان نشسته باشد. ( منتهی الارب ). ناقه ای که هنگام گاز گرفتن دندانهای خود را به «دردر» و بن دندان میرساند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دَرَد شود.

درداء. [ دَ ] ( اِخ ) ریگ توده ای بوده است مر عرب را. ( از منتهی الارب ).
- ابوالدرداء و ام الدرداء؛ از صحابیان بوده اند. رجوع به ابولدرداء و ام الدرداء در ردیفهای خود شود.
|| کتیبه و سپاهی بوده است عرب را. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).

درداء. [ دَ ] (اِخ ) ریگ توده ای بوده است مر عرب را. (از منتهی الارب ).
- ابوالدرداء و ام الدرداء؛ از صحابیان بوده اند. رجوع به ابولدرداء و ام الدرداء در ردیفهای خود شود.
|| کتیبه و سپاهی بوده است عرب را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).


درداء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث أدرد. بی دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُرْد. (از اقرب الموارد). || ناقة درداء؛ ماده شتر کلان سال ، یا آنکه دندانهایش از پیری به بن دندان نشسته باشد. (منتهی الارب ). ناقه ای که هنگام گاز گرفتن دندانهای خود را به «دردر» و بن دندان میرساند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرَد شود.



کلمات دیگر: