درد گرفتن. [ دَ گ ِ رِ ت َ] ( مص مرکب ) متوجع شدن : شکمش درد گرفت و بس ثفل از زیر او بیرون آمد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم
سر بکشیدم دو دم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
او را [ رابعه را ] دیدم با کوزه ای شکسته... و خشتی که وقتی سر بر آنجا نهادی و گفت :دلم درد گرفت. ( تذکرة الاولیاء عطار ). برق ؛ درد گرفتن شکم گوسفندان از خوردن بروق. ( تاج المصادر بیهقی ). || متألم شدن. درد خاستن. مبتلی به درد و رنج شدن.