درخلیدن. [ دَ خ َ دَ ] ( مص مرکب ) خلیدن.فرورفتن. فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی :
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دسته شب بوی.
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دسته شب بوی.
فرخی.
مَشَط؛ درخلیدن خار بدست. ( از منتهی الارب ). رجوع به خلیدن در ردیف خود شود.