کلمه جو
صفحه اصلی

خراعه

لغت نامه دهخدا

خراعه. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) بی باکی. بی قیدی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ) || ( مص )سست گردیدن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به «خروع » و «خرع »در این لغت نامه شود. || لغتی است در خلاعه. ( منتهی الارب ). رجوع به خلاعه در این لغت نامه شود.

خراعه. [ خ َ ع َ ] ( ع اِ ) بوی شتر ماده. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).

خراعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِ) بوی شتر ماده . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).


خراعه . [ خ َ ع َ ] (ع اِمص ) بی باکی . بی قیدی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) || (مص )سست گردیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به «خروع » و «خرع »در این لغت نامه شود. || لغتی است در خلاعه . (منتهی الارب ). رجوع به خلاعه در این لغت نامه شود.



کلمات دیگر: