رای زدن و صواب اندیشیدن
حساب برانداختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حساب برانداختن. [ ح ِ ب َ اَ ت َ] ( مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن :
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی.
چنان نیست بازی غلط باختی.
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی.
نظامی ( از آنندراج ) ( ارمغان آصفی ).
حسابی که باخود برانداختی چنان نیست بازی غلط باختی.
نظامی ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: