تاس کباب , نگراني , گرمي , داغي , اهسته جوشانيدن , اهسته پختن , دم کردن
حساء
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
حساء. [ ح َ ] ( ع اِ ) شوربا. حسا. رجوع به حسا شود.
حساء. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حِسی. ثعلب گوید: حساء آب اندک است. ( معجم البلدان ).
حساء. [ ح ِ ] ( اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. ( معجم البلدان ). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود.
حساء. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حِسی. ثعلب گوید: حساء آب اندک است. ( معجم البلدان ).
حساء. [ ح ِ ] ( اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. ( معجم البلدان ). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود.
حساء. [ ح َ ] (ع اِ) شوربا. حسا. رجوع به حسا شود.
حساء. [ ح ِ ] (اِخ ) حسا. آبهائی است مر بنی فزرة را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را «ذوحساء» خوانند. (معجم البلدان ). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود.
حساء. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حِسی . ثعلب گوید: حساء آب اندک است . (معجم البلدان ).
کلمات دیگر: