زنور. [ زَ ] ( اِ ) بن خوشه خرما باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ). || نام کرم سیاهرنگی هم هست که آن را زلو می گویند، خون از بدن می مکد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از جهانگیری ). زلو و علق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زلو و زالو و دیوچه شود.
زنور. [زُ ] ( ع مص ) پر کردن چیزی را. || زنار بستن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زنور. [زُ ] ( ع مص ) پر کردن چیزی را. || زنار بستن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).