خوشي , طرب , شوخ بودن
بشاشه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
بشاشة. [ ب َ ش َ ] (ع مص ) بشاشت . بش . خوشرویی . (ناظم الاطباء). رجوع به بش و بشاشت شود. || تازه روی و شادمان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || به لطف کلام و تازه رویی وگشادگی پیشانی پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
روتازگی. [ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) تازه رویی. ( آنندراج ) . خوشرویی. گشاده رویی. بشاشت :
به روتازگی گفت شه را سلام
شهش داد پاسخ بعذر تمام.
میرخسرو ( از آنندراج ) .
و رجوع به تازه رویی شود.
به روتازگی گفت شه را سلام
شهش داد پاسخ بعذر تمام.
میرخسرو ( از آنندراج ) .
و رجوع به تازه رویی شود.
کلمات دیگر: