توانگر زبردست و با قوت و زور آور توانا و مالدار و دولتمند
تونگر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تونگر. [ ت َ وَ گ َ ] ( ص مرکب ) توانگر. ( از آنندراج ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زبردست و با قوت و زورآور و توانا و مالدار و دولتمند. ( ناظم الاطباء ).
- تونگردل ؛ تونگرهمت. ( ناظم الاطباء ). توانگردل. رجوع به توانگر و توانگرهمت شود.
- تونگرهمت ؛ باهمت و گشاده دل و سخی و کریم. ( ناظم الاطباء ). توانگرهمت. رجوع به تونگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای توانگرشود.
|| حجّام و سرتراش. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به تونگو شود.
- تونگردل ؛ تونگرهمت. ( ناظم الاطباء ). توانگردل. رجوع به توانگر و توانگرهمت شود.
- تونگرهمت ؛ باهمت و گشاده دل و سخی و کریم. ( ناظم الاطباء ). توانگرهمت. رجوع به تونگردل و توانگر و دیگر ترکیبهای توانگرشود.
|| حجّام و سرتراش. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به تونگو شود.
کلمات دیگر: