کلمه جو
صفحه اصلی

طبسی

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به طبس از مردم طبس .
محمد بن محمد طبسی مکنی بابوجعفر نزیل جرجان وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمد بن حبان بستی روایت کرده است و ابو مسعود بحلی حافظ از وی رواتی دارد .

لغت نامه دهخدا

طبسی . [ طَ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان . (سمعانی ورق 367 ب ).


طبسی . [ طُ ] (ع اِ) تبسی . قهوه سینی . دوری ِ لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند. || نعلبکی . || بشقاب . ج ، طباسی .


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) سهل بن ابراهیم طبسی ، مکنی به ابوالحسین . وی از محدثان متقدم بوده و حسن بن محمد سکونی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَب َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابراهیم طبسی ، مکنی به ابومنصور. وی از قاضی ابوبکر جیری روایت دارد و از محدثان متقدم بوده است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) شمس الدین طبسی دوبودند یکی اشعار خوب دارد و دیوانش مشهور و دیگری در حیات است انشا و نظم و نثر بی نظیر دارد و این ضعیف با او دوست است و به نظم و نثر این ضعیف را بکرات مشرف فرموده . (تاریخ گزیده ص 821). و صاحب تذکره ٔ مرآةالخیال آرد: قاضی شمس الدین طبسی از صنادید علما و فضلای خراسان است و سلطان سعید بایسنقر اناراﷲ برهانه مربی اوست و از معاصران سلطان القضاة صدرالشریعه ٔ بخاری بوده و با هم صحبتها داشته اند و مدتی در حوزه ٔ درس وی بود و در آخر حال ندیم مجلس خواجه نظام که به وقت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی وزیر خراسان بوده ، گردید و در مدح وی قصاید غراء گفته مورد صلات گرانمایه گشت . آورده اند چون شمس الدین طبسی آوازه ٔ فضل و کمال صدرالشریعه شنود بشوق ملازمت وی عزیمت بخارا کرد. روز اول که بمجلس وی درآمددید که صدرالشریعه قصیده ای را که در آن شب گفته بودبحضور اهل مجلس میخواند و هر یک بقوت طبع دخلی میکردند. شمس الدین سلام کرد و بگوشه ای نشست به استماع آن مشغول گردید. بعضی از ابیات قصیده ٔ مذکور این است :
برخیز که صبح است و شرابست و من و تو
آواز خروس سحری خاست ز هر سو
برخیز که برخاست پیاله به یکی پای
بنشین که نشسته ست صراحی به دو زانو
می نوش از آن پیش که معشوقه ٔ شب را
با صبح بگیرند و ببرند دو گیسو ...
در اثنای خواندن این ابیات صدرالشریعه در شمس نگریست و او را نیک متوجه دید، گفت : ای مرد غریب در شعر هیچ وقوف داری ؟ گفت : موزون را از ناموزون فرق توانم کرد، گفت : این شعر چطور است ؟ گفت : کلامی موزون است طلبه ٔ درس در او افتادند که چرا بهتر از این صفت نکردی ؟ گفت : اگر من بهتر از این بگویم شما چه میگوئید؟ گفتند: تو را در شعر مسلم داریم و الا بیازاریم . شمس مصالح نوشتن از آنها گرفت و بی تأمل آن قصیده را پنجاه بیت جواب نوشت . چون صدرالشریعه قوت طبع او را دید بر همه ٔ شاگردان مقدم نشاند و در تعظیم و احترام وی به اقصی الغایه پرداخت . این چند بیت از قصیده ٔ شمس الدین است :
از روی تو چون بردصبا طره به یکسو
فریاد برآورد شب غالیه گیسو
از شرم خط غالیه بوی تو فتاده ست
در وادی غم با جگر سوخته آهو
آن زلف شب آسا و رخ روزنمایت
چون عنبر و کافوربهم ساخته هر دو
جانا دل مجنون مرا چند برآری
زنجیرکشان تا بسر طاق دو ابرو
از زلف سیاه تو مگر شد گرهی باز
کز مشک برآورده فلک کعبه ٔ هر سو
گفتی که چو زر کار تو روزی سره گردد
آری همه امید من این است ولی کو؟
بستم در اندیشه که چیزی بگشاید
زین خانه ٔ شش گوشه و زین پرده ٔ نه تو ...


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبداﷲ حافظ گوید: وی از ابوقریش محمدبن جمعةبن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است . (از انساب سمعانی برگ 367 الف ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن جعفر طبسی . ملقب به حاکم و مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان متقدم بشمار میرفته و وی از احمدبن ابوجعفر طبسی روایت کرده است و ابوعمرو محمد از او روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی. [ طُ ] ( ع اِ ) تبسی. قهوه سینی. دوری ِ لعاب دار که روی آن فنجان قهوه گذارند. || نعلبکی. || بشقاب. ج ، طباسی.

طبسی. [ طَ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به طبس که شهری است بین نیشابور و اصفهان و کرمان. ( سمعانی ورق 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن ابوجعفر طبسی از محدثان متقدم بوده و از محمدبن حبان سماع کرده است. ( انساب سمعانی ورق 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن سهل بن بحر طبسی فقیه ، مکنی به ابوالحسین. او راست : تصانیفی در لغت. وی از یحیی بن صاعد و ابن حزیمه روایت دارد و از محدثان متقدم بشمار میرفته است. ( از انساب سمعانی برگ 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن ابراهیم طبسی تاجر، مکنی به ابونصر نزیل نیشابور. حاکم ابوعبداﷲ حافظ گوید: وی از ابوقریش محمدبن جمعةبن خلف قهستانی و جزوی روایت کرده است و گمان میکنم در نیشابور درگذشته است. ( از انساب سمعانی برگ 367 الف ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن سهل طبسی فقیه بارع شافعی ، مکنی به ابوالحسن. از متقدمان و از اصحاب مروزی بوده است. او در نیشابور از ابوبکر محمدبن اسحاق بن حزیمه و در عراق ازابومحمدبن صاعد سماع کرده است و در خانقاه نیشابور سکونت گزید و به تدریس و املای حدیث پرداخت ، آنگاه به طبسین رفت و شنیدم وی بسال 358 هَ. ق. درگذشته است. حاکم ابوعبداﷲ حافظ بدینسان ترجمه وی را آورده و هم گوید: و شنیده ام که ابوالحسن را شرحی بر مذهب شافعی رحمةاﷲ بوده که آنرا در هزار جزو با خطی بسیار دقیق تألیف کرده است. ( از انساب سمعانی برگ 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) حسن بن حسین بن حسن بن فضل طبسی ، مکنی به ابوعلی. از محدثان متقدم بوده است و از ابوالحسن علی بن منصوربن عمربن تقی سمرقندی و او از ابوعیسی ترمذی روایت دارد. و ابوالحسن سمرقندی کتاب جامع ابوعیسی ترمذی را روایت کرده است. ( از انساب سمعانی برگ 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) حسن بن محمدبن فیروزان طبسی ، مکنی به ابوعلی مردی فقیه و از محدثان متقدم بوده است. وی از ابوالعباس اصم روایت دارد. ( از انساب سمعانی برگ 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) سهل بن ابراهیم طبسی ، مکنی به ابوالحسین. وی از محدثان متقدم بوده و حسن بن محمد سکونی از او روایت دارد. ( از انساب سمعانی برگ 367 ب ).

طبسی. [ طَ ب َ ] ( اِخ ) شمس الدین طبسی دوبودند یکی اشعار خوب دارد و دیوانش مشهور و دیگری در حیات است انشا و نظم و نثر بی نظیر دارد و این ضعیف با او دوست است و به نظم و نثر این ضعیف را بکرات مشرف فرموده. ( تاریخ گزیده ص 821 ). و صاحب تذکره مرآةالخیال آرد: قاضی شمس الدین طبسی از صنادید علما و فضلای خراسان است و سلطان سعید بایسنقر اناراﷲ برهانه مربی اوست و از معاصران سلطان القضاة صدرالشریعه بخاری بوده و با هم صحبتها داشته اند و مدتی در حوزه درس وی بود و در آخر حال ندیم مجلس خواجه نظام که به وقت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی وزیر خراسان بوده ، گردید و در مدح وی قصاید غراء گفته مورد صلات گرانمایه گشت. آورده اند چون شمس الدین طبسی آوازه فضل و کمال صدرالشریعه شنود بشوق ملازمت وی عزیمت بخارا کرد. روز اول که بمجلس وی درآمددید که صدرالشریعه قصیده ای را که در آن شب گفته بودبحضور اهل مجلس میخواند و هر یک بقوت طبع دخلی میکردند. شمس الدین سلام کرد و بگوشه ای نشست به استماع آن مشغول گردید. بعضی از ابیات قصیده مذکور این است :

طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) احمدبن ابوجعفر طبسی از محدثان متقدم بوده و از محمدبن حبان سماع کرده است . (انساب سمعانی ورق 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) احمدبن سهل بن بحر طبسی فقیه ، مکنی به ابوالحسین . او راست : تصانیفی در لغت . وی از یحیی بن صاعد و ابن حزیمه روایت دارد و از محدثان متقدم بشمار میرفته است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن محمد طبسی و مکنی به ابوجعفر. نزیل جرجان . وی کتاب المجروحین را از ابوحاتم محمدبن حبان بستی روایت کرده است و ابومسعود بحلی حافظ از وی روایت دارد. (انساب سمعانی برگ 367).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سهل طبسی فقیه بارع شافعی ، مکنی به ابوالحسن . از متقدمان و از اصحاب مروزی بوده است . او در نیشابور از ابوبکر محمدبن اسحاق بن حزیمه و در عراق ازابومحمدبن صاعد سماع کرده است و در خانقاه نیشابور سکونت گزید و به تدریس و املای حدیث پرداخت ، آنگاه به طبسین رفت و شنیدم وی بسال 358 هَ . ق . درگذشته است . حاکم ابوعبداﷲ حافظ بدینسان ترجمه ٔ وی را آورده و هم گوید: و شنیده ام که ابوالحسن را شرحی بر مذهب شافعی رحمةاﷲ بوده که آنرا در هزار جزو با خطی بسیار دقیق تألیف کرده است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) حسن بن حسین بن حسن بن فضل طبسی ، مکنی به ابوعلی . از محدثان متقدم بوده است و از ابوالحسن علی بن منصوربن عمربن تقی سمرقندی و او از ابوعیسی ترمذی روایت دارد. و ابوالحسن سمرقندی کتاب جامع ابوعیسی ترمذی را روایت کرده است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن فیروزان طبسی ، مکنی به ابوعلی مردی فقیه و از محدثان متقدم بوده است . وی از ابوالعباس اصم روایت دارد. (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) عبدالرزاق بن محمد طبسی ، مکنی به ابوبکر. سمعانی آرد: وی در نزد مشایخ حدیث قرائت میکرد و دیگران را بهره مند میساخت و قرائت وی صحیح بوده است . من صحیحین را به قرائت وی از امام محمدبن فضل فرا وی سماع کردم و به روایت از ابوالفضل محمدبن احمدبن ابوجعفر طبری حافظ که از وی در طبس سماع کرده بود حدیث نوشتم . و او در قرائت حدیث مهارتی داشته است . وی بسال 530 هَ . ق . در نیشابور درگذشته و در کنجرود که آرامگاه امام الائمه ابن حزیمه است دفن شده است و من مدفن وی را زیارت کرده ام . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) علی بن محمدبن زید حداد طبسی ، مکنی به ابوالحسن . از محدثان متقدم بوده است . وی از ابن المعرتی روایت کرده است و ابوبکر محمدبن جعفر مزکی از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [ طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن ابوبکر مقری طبسی . ابن ماکولا، کنیه ٔ او را ابوحاتم و نسبت او را لیثی آورده است . وی از اسماعیل بن فرات مقری روایت کرده و از محدثان متقدم بوده است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


طبسی . [طَ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابوجعفر طبسی ، مکنی به ابوالفضل . حافظ و صاحب تصانیف بسیار بوده . از حاکم ابوعبداﷲ حافظ و ابوطاهربن محمش زیادی و ابوالقاسم بن حبیب مفسر و ابوالحسن محمدبن قاسم فارسی و جز ایشان از اصحاب ابوالعباس اصم حدیث نوشته است و سفری بمرو کرده و در آنجا از ابوغانم کراعی و جز وی حدیث نوشته است . و گروهی از محدثان در نیشابور و هرات از او برای من حدیث روایت کرده اند از قبیل : ابوعبداﷲبن شاه شادیاخی در نیشابور و جنیدبن محمدبن علی قاینی در هرات . وی در حدود سال 480 هَ . ق . در طبس نیشابور (سبزوار) درگذشته است . (از انساب سمعانی برگ 367 ب ).


دانشنامه آزاد فارسی

طَبَسی
از گویش های خراسانی که مردم طبس واقع در جنوب شرقی خراسان بزرگ به آن سخن می گویند. صامت های طبسی همانند صامت های فارسی است. در طبس گاهی صامت پایانی می افتد: doz «دزد»؛ ضمیر مبهم n در طبسی کاربرد زیاد دارد که به شخص معینی اشاره ندارد و کلی است مانند ma-n tarsà «آدم می ترسد»، ضمایر مزبور در فعل های پیشوندی و ساختارهایی که کمکی خواستن را دارند پس از فعل کمکی، یا وند فعلی می آیند. برخی از واژگان طبسی: lengora «شاخه های باریک خوشة خرما»، kargun «چوب تنة خرما»، kekelus «خرمای فارس»، sendu «درخت خرمای کوچک» و ke?m?n «زمین مزروع»، jadu «صمغ».
50010800

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طبسی (ابهام زدایی). طبسی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • محمدجواد طبسی، از علمای شیعه در قرن حاضر• نجم الدین مروجی طبسی، از علما و محققین معاصر
...


کلمات دیگر: