aloe vera
صبر زرد
فارسی به انگلیسی
aloe
فرهنگ فارسی
آلوئهورا
لغت نامه دهخدا
صبر زرد. [ ص َ رِ زَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به صَبِر شود.
دانشنامه آزاد فارسی
صبر زرد (aloe)
گروهی از گیاهان بومی افریقای جنوبی، دارای برگ های بلند و گوشتی، با حاشیۀ خاردار. داروی معروف به صبر زرد، که پالاینده ای قوی است و بدن را مجبور به دفع مواد آلوده می کند، از عصارۀ برگ های گونه های متعددی از این گیاه به دست می آید. (جنس صبر زرد Aloe، تیرۀ سوسنی ها).
گروهی از گیاهان بومی افریقای جنوبی، دارای برگ های بلند و گوشتی، با حاشیۀ خاردار. داروی معروف به صبر زرد، که پالاینده ای قوی است و بدن را مجبور به دفع مواد آلوده می کند، از عصارۀ برگ های گونه های متعددی از این گیاه به دست می آید. (جنس صبر زرد Aloe، تیرۀ سوسنی ها).
wikijoo: صبر_زرد
پیشنهاد کاربران
گیاه صبر زرد ( Aloe vulgaris و گونه های دیگر ) که درست آن سبر زرد است و در زبان پهلوی آنتیا خوانده می شده، شباهتی جالب با مرّ مکّی دارد؛ زیرا این گیاه آفریقایی نیز به پو ـ سه نسبت داده شده و پس از آن در مجمع الجزایر جانشینی برایش پیدا شد. این بار هم لی سون از دوره تانگ است که برای نخستین بار محصول این درخت را به نام lu - wei آورده می گوید در سرزمین پو ـ سه می روید، ظاهری چون آب نبات سیاه رنگ دارد و شیره درختی است. 2 سوسون از دودمان سونگ می گوید:’’اینک تنها به کانتون صادر می شود. این درخت در زمینهای بایر کوهستانی می روید، شیره اش بصورت قطعات اشک جاری شده زان پس می بندد. آنرا در همه فصل ها و ماههای سال گرد آوری می کنند. " لی شی ـ چن مطمئن نیست محصولی است که از درخت گیرند یا گیاهی علفی : یاد آور می شود که بر پایه آنچه در Ta Min i t‛un či آمده، صبر زردی که از رده گیاهان علفی به دست می آید محصول جاوه، سوماترا ( سان ـ فو ـ تسی / San - fu - ts‛i ) و سرزمینهای دیگر است و می گوید که این گفته با آنچه در گیاهنامه های دوره تانگ و سونگ آمده است نمی خواند . به هر روی ، وی نمی دانست نخستین نویسنده ای که این محصول را چنین باز نموده چائو ژو ـ کوا1 است که Aloe را در شمار گیاهان علفی قرار داده و آن را محصول سرزمین نو ـ فا ( Nu - fa ) دانسته که از توابع سرزمین اعراب است و در جایی دیگر آن را محصول جزیره ای نزدیک ساحل سومالی دانسته که گویا مراد ش سوکوترا ( Socotra ) است. این جزیره زیستگاه Aloe perryi است که هنوز هم به بمبئی صادر می شود.
هیرت ریشه واژه lu - wei را در واژه فارسی ایلوا، alwā یافته است. به دلایل بسیار پذیرش این نظریه دشوار است هیچ جا گفته نشده که lu - wei واژه ای ایرانی است. لی شی ـ چن، که که در شناسائی واژه های بیگانه توانا بود، می گوید توضیحی برای lu - wei یافت نشده است. در نوشته های تاریخی چینی در باره پو ـ سه ایرانی، این محصول به این سرزمین نسبت داده نشده، ضمن اینکه صبر زرد نه از راه زمین به چین، بلکه تنها از راه دریا به کانتون آورده می شد. ایران هم صبر زرد را وارد می کرد، 3 اما ابو منصور پاپی آن نشده است. دو نام، sebr zerd و صبر سقوطری، sebr sugutri که شلیمر به دست داده، 4 ریشه عربی داشته کمابیش جدیدند؛ واژه ی ایلوا alwā نیز که ادعا شده فارسی است نیز چنین است. ایرانیان این نام را از اعراب گرفتند و اعراب نیز خود می پذیرند که ایلوای عربی آوانگاشت واژه یونانی است. 5 هرچند نباید بر این رفت که وقتی چینی ها این محصول را نخستین بار در دوره تانگ دریافت کردند خود یکراست از ساحل افریقا یا عربستان وارد کرده بودند. صبر زرد به هند صادر و از آنجا به مجمع الجزایر مالایا برده می شد؛ و همانطور که لی سون گفته است، مردمان پو ـ سه مالایا آن را به کانتون می بردند. نکته دیگری که هیرت نادیده گذارده این است که دیر گاهی است که آلوئه ورا، Aloe vera بومی هند شده، هر چند از آغاز بومی آن سرزمــــین نبوده است. 6 گــــارسیا دا اورتا حتی از فراهم آوری صبر زرد در کامبی و بنگال یاد می کند. 7 ازیراست که برای این ماده دارویی در هند نامهای محاوره ای چون alia، ifva، eilya ، elio، yalva را می یابیم، و نیز aliva را در زبان مالایایی که می توان ریشه همگی آنها را در واژه عربی ـ یونانی alva، alwā یافت. مردمان پو ـ سه مالایا این نام را اختیار و آن را همراه با خودِ محصول به چینی ها سپردند و آنها نیز تنها a آغازین را از aluwa یا aluwe انداخته و luwe را نگاه داشتند. 1 افزون بر lu - wei، آوانــــــگاریهای یا nu یا no nwi نیز هست که اولی در K‛ai - pao pen ts‛ao از دوره سونگ آمده و شاید بر گرفته از نام سرزمین نو ـ فا ( Nu - fa ) یا زاده تبدیل آوای l به n است. نمی دانم هیرت بر چه پایه می گوید در دوره مینگ lu - wei ’’ مثل امروز، کاتیچو ( catechu ) ی هندی بوده که از Acacia catechu ( khadira سنسکریت ) به دست می آید. " هیچ سندی در اثبات این نظریه نیاورده هرچند به هر روی از بیخ ناشدنی است، زیرا چینی ها کاتیچو یا کات هندی را با نامهای er - č‛a یا hai‛r - č‛a بخوبی می شناختند. 2 از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو - ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
هیرت ریشه واژه lu - wei را در واژه فارسی ایلوا، alwā یافته است. به دلایل بسیار پذیرش این نظریه دشوار است هیچ جا گفته نشده که lu - wei واژه ای ایرانی است. لی شی ـ چن، که که در شناسائی واژه های بیگانه توانا بود، می گوید توضیحی برای lu - wei یافت نشده است. در نوشته های تاریخی چینی در باره پو ـ سه ایرانی، این محصول به این سرزمین نسبت داده نشده، ضمن اینکه صبر زرد نه از راه زمین به چین، بلکه تنها از راه دریا به کانتون آورده می شد. ایران هم صبر زرد را وارد می کرد، 3 اما ابو منصور پاپی آن نشده است. دو نام، sebr zerd و صبر سقوطری، sebr sugutri که شلیمر به دست داده، 4 ریشه عربی داشته کمابیش جدیدند؛ واژه ی ایلوا alwā نیز که ادعا شده فارسی است نیز چنین است. ایرانیان این نام را از اعراب گرفتند و اعراب نیز خود می پذیرند که ایلوای عربی آوانگاشت واژه یونانی است. 5 هرچند نباید بر این رفت که وقتی چینی ها این محصول را نخستین بار در دوره تانگ دریافت کردند خود یکراست از ساحل افریقا یا عربستان وارد کرده بودند. صبر زرد به هند صادر و از آنجا به مجمع الجزایر مالایا برده می شد؛ و همانطور که لی سون گفته است، مردمان پو ـ سه مالایا آن را به کانتون می بردند. نکته دیگری که هیرت نادیده گذارده این است که دیر گاهی است که آلوئه ورا، Aloe vera بومی هند شده، هر چند از آغاز بومی آن سرزمــــین نبوده است. 6 گــــارسیا دا اورتا حتی از فراهم آوری صبر زرد در کامبی و بنگال یاد می کند. 7 ازیراست که برای این ماده دارویی در هند نامهای محاوره ای چون alia، ifva، eilya ، elio، yalva را می یابیم، و نیز aliva را در زبان مالایایی که می توان ریشه همگی آنها را در واژه عربی ـ یونانی alva، alwā یافت. مردمان پو ـ سه مالایا این نام را اختیار و آن را همراه با خودِ محصول به چینی ها سپردند و آنها نیز تنها a آغازین را از aluwa یا aluwe انداخته و luwe را نگاه داشتند. 1 افزون بر lu - wei، آوانــــــگاریهای یا nu یا no nwi نیز هست که اولی در K‛ai - pao pen ts‛ao از دوره سونگ آمده و شاید بر گرفته از نام سرزمین نو ـ فا ( Nu - fa ) یا زاده تبدیل آوای l به n است. نمی دانم هیرت بر چه پایه می گوید در دوره مینگ lu - wei ’’ مثل امروز، کاتیچو ( catechu ) ی هندی بوده که از Acacia catechu ( khadira سنسکریت ) به دست می آید. " هیچ سندی در اثبات این نظریه نیاورده هرچند به هر روی از بیخ ناشدنی است، زیرا چینی ها کاتیچو یا کات هندی را با نامهای er - č‛a یا hai‛r - č‛a بخوبی می شناختند. 2 از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو - ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.
الوا
به کسر صـاد و سـکون بـا و را ی مهملـه و بـ ه فـتح اول و کسـر ی دوم نیز آمده و آن را صبارا نیـز نامنـد لغـت عربـی اسـت و بـ ه سریانی علوی و ب ه یونانی فیقرا و الیا و به رومی نیز الیا و به هندی ایلیا و الوا و ایلـوا و یـول سـیاه و در بنگالـه مصـبر نیـز نامنـد و درخت آن را اهل شام و نـواح آن صـبارا و بـ ه هنـدی کهیکـوار نامند.
طبیعت آن : در دویم گرم و خشک و بعضـی در سـ یم خشـک و بعضی در اول خشک گفته اند و قول اول اصح مـی نمایـد و تلخـی طعم و قبض آن دلالت بر مرکب القوی بودن آن دارد و ایـن اقـوی است.
افعال و خواص آن : مفتح سدد کبد و غیر آن و محلل ریاح احشا و مسهل قوی هر خلط مهیای مجتمع در معـده و سـر و مفاصـل و غیرها و ضعیف الاثر در غیر آن و جاذب از اقاصـی بـدن و منقـی معده و عروق از اوساخ و مسهل و مخـرج سـودا و بلغـم غلـیظ و مایی و صفرایی و زایل کنندهیرقان به قوت اسـهال و تفتـیح سـده کبد و بهترین دوایی است برای معده و منقی و مقـوی آن اسـت و
مقوی قوت باصره و سایر حواس و دافع مالیخولیا و حدیث نفس و اکثر امراض دماغی حادث به مشارکت معده زیرا که معـده را بـا آنها کمال شرکت است و منوم و مجفف بی لذع خصـوص مغسـول آن و ملصق نواصیر غایره و مدمل قروح عسرة الاندمال خصـوص
که در دبر و مذاکیر باشد و مانع خباثت مواد آنهـا اسـت و اگـر بیش از برآمدن عرق بدنی یعنی اول هنگام ظهور علامات آن سـه روز پی هم بدین ترتیب بخورنـد کـه روز اول نـیم درهـم و روز دوم یک درهم و روز سوم یک درهم و نیم و قدری بر آ ن موضع گذارند ماده آن را به تحلیل برد و باطـل سـازد و آشـامیدن یـک مثقال و نیم آن با آب نیم گرم اسهال معده نماید به قـوت و تنقیـه آن کند از فضول و با ماءالعسل اسهال بلغم و صـفرا نمایـد و گـاه است که چون صـبح و شـام چنـد حبـه از آن بـا مصـلحات آن و
راتینج و عسل کف گرفته به قوام آورده سرشته فرو برنـد با آب گرم اسهال بطن نماید و فاسد نگرداند طعام را در معـده و اوجـاع معده را در یک روز زایل گرداند و با مصطکی منقـی دمـاغ و بـا غاریقون جهت مفاصل و ربو و تنقیه سینه و یـک درم آن بـا آبسرد جهت نفث الدم و یرقان و بـا گـ ل سـرخ و مصـطکی جهـت امراض معده و با ادویه مناسبه جهـت جمیـع امـراض سـوداویه و
اخراج اقسام کرم معده و امعـا و امـراض طحـال و گـ رده و رفـع تشنگی حادث از صفرای مخلوط به بلغم و اعـاده کـردن شـهوت طعام باطل شده و اصلاح و التهـاب حـادث در لهات از حـرارت صفرای کاین در معده و یا ادویه مسهله و رفع ضرر آنهـا از معـده چون به اطفال شیرخواره با ادویـه مناسـبه بخوراننـد کـ رم شـکم ایشان را دفع نمایـد و اگـر بـ ه طفـل بخوراننـد و بـ ه مرضـعه او بخورانند نیز همان اثر دارد به اعتبار تأثیر در شـیر و او در طـب قدیم است که چون مسهل سودا است اگر سه روز پی هم هر روز
مقدار یک مثقال آن را بخورند و سه روز ترک نمایند و باز سـه روز بخورند و همچنین عقده ها و گره هـای مزمنـه قدیمـه را بـ ه تحلیل برد .
مقدار شربت معتدل آن : یک مثقـال و یـک و نـیم درهـم آن مسهل و سه درهـم آن منقـی اخـلاط فاسـده و اکثـار آن مـورث اسهال الدم .
بــدل آن : در اورام و جراحــات دو وزن آن حضــض مکــی و در
اسهال نیم وزن آن تربد و قدری سـقمونیا و گفتـه انـد بـ ه وزن آن افسنتین و نصف وزن آن زعفران .
مضر امعا و معده و کبد ضعیف و مقعده به جهت آنکه مرخی و مفتح افواه عروق مقعده است و مورث سحج ، مصـلح آن در امعـا کثیرا و در ضعف معده و کبد برگ گـل سـرخ و مصـطکی و در مقعده مقل و چرب نمودن آن موضع به روغن گل یا روغن بنفشـه و یا پیه بز و مقوی فعل آن عسـل و افاویـه و هلیلـه زرد اسـت و
اقسام زبون آن گاه باشد که تا سه روز در معده بماند باعث قلق و کرب گردد و امـلاح آن عند الضـرور ت زیـرا کـه اسـتعمال آنهـا بیضرورت جایز نیست غسل آنست با گلاب و با برگ گل سرخ و مصطکی و افسنتین و مقل و ماءالعسـل و یـا بـا طبـیخ افاویـه و عسل آشامیدن و اکتحال آن مقوی باصره و سلاق و حکه و جرب و غلظ اجفان و پر کننده قروح غایره چشـم و چـاق کننـده آن و قاطع دم منبعث به سوی آن و طلای آن با ور غن گل جهت قـروح
چشم و جرب و اوجاع آن که از جانـب موافـق باشـد و تجفیـف رطوبات آن و بر پیشانی و صدغین جهت تنقیه فضول صـفراوی از دماغ و تسکین صداع و با نمک و نطرون بر پیش سر جهـت منـع نزلات بارده و تسخین دماغ و مجفف رطوبات آن و با آب بـرگ بارتنگ و با سرکه جهت قروح رطبه سر اطفال و با اقاقیا جهـت استحکام شئون سر ایشان و با آب برگ بارتنگ جهت قروح بینی
و گوش و با روغن کدوی شیرین جهت جراحت بینی و با مورد و شراب جهت سیاه کردن موی سر و ریش و دفع قمـل و رویانیـدن موی که از کچلی ریخته باشد و با عسل جهت ضربه و سقطه که خون در آن مرده بنفش شده باشـد و رفـع آثـار جلـد و نـزلات و صداع و تحلیل اورام بارده و نمله و بـاد سـرخ و داخـس و قـروح خبیثه و اوجاع ظهر و مفاصل و بواسیر و به دسـتور بـا شـراب و عسل جهت کوفتگی اعضا و عضلات دو طرف زبان و لثـه و اورام
دهان و منخرین و قروح عسرة الاندمال خصوصاً کـه بـر انـف و مذاکیر و دبر باشد و با آب گشنیز تازه و سرکه جهـت حمـره و شری و بـا شـراب حلـو جهـت دانـ ههـای بواسـیر و برآمـدگی و آویختگی دان ههای آن و قطع آمدن خون از آنها و شقاق مقعـده و با آب گندنا جهت اسقاط دانه بواسیر اما باید که بعـد از اسـق اط سرب را با روغن گل ساییده بر آ ن موضع بمالنـد و مطبـوخ آن بـا آب گندنا و سلخ الحیه جهت سقوط دانه بواسیر و امراض مقعده با
تکرار عمل بینظیر و طلای آن به تنهایی و یا با ادویه مناسـبه بـر بدن موتی حافظ اجساد آنها از تعفن و زود از هم پاشیدن و ضمادمحلول آن در وسخ صوف کـه از طـبخ بـرآورده باشـند بـر اعضـا جهت تسکین وجع حادث از رض و فسـخ و غسـول آن بـا سـرکه جهت حزاز و سعفه و داءالثعلب و بخور آن و گـرفتن دخـان آن با انبوبه و با قمعی جهت ربو با مداومت بر آ ن بهترین دوایی است
و تحقین بدان جهت بواسیر نافع و ذرور آن مجفف زخمها و التیام دهنده آنها و جهت قـروح قضـیب و فـرج و اعضـای عصـبانی بـ ه نهایت مفید و با ا سـتخوان پوسـیده بالسـویه جهـت دفـع آکلـه و بواسیر و قروح خبیثه مجرب و زنان اهل هند را دستور است کـه چون شکم اطفال شیرخواره قبض میشود و از آن درد و وجـع بـه هم میرسد صبر را با آب حل کرده بر برگ تانبول گبن اله مالیـده گرم کرده به زیر ناف ایشان مایل به طرف چپ موضع کبد را به جهت مضرت آن مران را گذاشت می ه چسـ بانند اسـه ال مـی آورد و
درد وجع آن را زایل میگردانـد و گوینـد کـه چـون قطعـهاز ای
بــرگ را شــق نمــوده و بــر آ ن زردچوبــه و قلیلــ ی افیــون نــرم سوده بپاشند و بر ورم کش ران که خیـارک نامنـد گـرم کـرده بندند به تحلیل برد و صبر مغسول ضعیفالعملتر از غیر مغسول وحدت و لـذع آن کمتـر جهـت آنکـه اجـزای لطیفـه مسـهله آن ایـ ز ل مـی گـردد و یـا نـاقص اما نفـع آن از بـرای معـده ضـعیف بیشتر از غیر مغسول و همچنین برای اکثر امراض چشم و دسـتور غسل آن در قرابادین ذکر یافت و از ادویه شـریفه و جـزو اعظـم ایارجات و شبیارات و اکثر حبـوب مسـهله اسـت و داء الصـبر و ضماد و طلا و قرص و مطبوخ و معجـون و نقـوع نآ در قرابـادین
مذکور شد.
طبیعت آن : در دویم گرم و خشک و بعضـی در سـ یم خشـک و بعضی در اول خشک گفته اند و قول اول اصح مـی نمایـد و تلخـی طعم و قبض آن دلالت بر مرکب القوی بودن آن دارد و ایـن اقـوی است.
افعال و خواص آن : مفتح سدد کبد و غیر آن و محلل ریاح احشا و مسهل قوی هر خلط مهیای مجتمع در معـده و سـر و مفاصـل و غیرها و ضعیف الاثر در غیر آن و جاذب از اقاصـی بـدن و منقـی معده و عروق از اوساخ و مسهل و مخـرج سـودا و بلغـم غلـیظ و مایی و صفرایی و زایل کنندهیرقان به قوت اسـهال و تفتـیح سـده کبد و بهترین دوایی است برای معده و منقی و مقـوی آن اسـت و
مقوی قوت باصره و سایر حواس و دافع مالیخولیا و حدیث نفس و اکثر امراض دماغی حادث به مشارکت معده زیرا که معـده را بـا آنها کمال شرکت است و منوم و مجفف بی لذع خصـوص مغسـول آن و ملصق نواصیر غایره و مدمل قروح عسرة الاندمال خصـوص
که در دبر و مذاکیر باشد و مانع خباثت مواد آنهـا اسـت و اگـر بیش از برآمدن عرق بدنی یعنی اول هنگام ظهور علامات آن سـه روز پی هم بدین ترتیب بخورنـد کـه روز اول نـیم درهـم و روز دوم یک درهم و روز سوم یک درهم و نیم و قدری بر آ ن موضع گذارند ماده آن را به تحلیل برد و باطـل سـازد و آشـامیدن یـک مثقال و نیم آن با آب نیم گرم اسهال معده نماید به قـوت و تنقیـه آن کند از فضول و با ماءالعسل اسهال بلغم و صـفرا نمایـد و گـاه است که چون صـبح و شـام چنـد حبـه از آن بـا مصـلحات آن و
راتینج و عسل کف گرفته به قوام آورده سرشته فرو برنـد با آب گرم اسهال بطن نماید و فاسد نگرداند طعام را در معـده و اوجـاع معده را در یک روز زایل گرداند و با مصطکی منقـی دمـاغ و بـا غاریقون جهت مفاصل و ربو و تنقیه سینه و یـک درم آن بـا آبسرد جهت نفث الدم و یرقان و بـا گـ ل سـرخ و مصـطکی جهـت امراض معده و با ادویه مناسبه جهـت جمیـع امـراض سـوداویه و
اخراج اقسام کرم معده و امعـا و امـراض طحـال و گـ رده و رفـع تشنگی حادث از صفرای مخلوط به بلغم و اعـاده کـردن شـهوت طعام باطل شده و اصلاح و التهـاب حـادث در لهات از حـرارت صفرای کاین در معده و یا ادویه مسهله و رفع ضرر آنهـا از معـده چون به اطفال شیرخواره با ادویـه مناسـبه بخوراننـد کـ رم شـکم ایشان را دفع نمایـد و اگـر بـ ه طفـل بخوراننـد و بـ ه مرضـعه او بخورانند نیز همان اثر دارد به اعتبار تأثیر در شـیر و او در طـب قدیم است که چون مسهل سودا است اگر سه روز پی هم هر روز
مقدار یک مثقال آن را بخورند و سه روز ترک نمایند و باز سـه روز بخورند و همچنین عقده ها و گره هـای مزمنـه قدیمـه را بـ ه تحلیل برد .
مقدار شربت معتدل آن : یک مثقـال و یـک و نـیم درهـم آن مسهل و سه درهـم آن منقـی اخـلاط فاسـده و اکثـار آن مـورث اسهال الدم .
بــدل آن : در اورام و جراحــات دو وزن آن حضــض مکــی و در
اسهال نیم وزن آن تربد و قدری سـقمونیا و گفتـه انـد بـ ه وزن آن افسنتین و نصف وزن آن زعفران .
مضر امعا و معده و کبد ضعیف و مقعده به جهت آنکه مرخی و مفتح افواه عروق مقعده است و مورث سحج ، مصـلح آن در امعـا کثیرا و در ضعف معده و کبد برگ گـل سـرخ و مصـطکی و در مقعده مقل و چرب نمودن آن موضع به روغن گل یا روغن بنفشـه و یا پیه بز و مقوی فعل آن عسـل و افاویـه و هلیلـه زرد اسـت و
اقسام زبون آن گاه باشد که تا سه روز در معده بماند باعث قلق و کرب گردد و امـلاح آن عند الضـرور ت زیـرا کـه اسـتعمال آنهـا بیضرورت جایز نیست غسل آنست با گلاب و با برگ گل سرخ و مصطکی و افسنتین و مقل و ماءالعسـل و یـا بـا طبـیخ افاویـه و عسل آشامیدن و اکتحال آن مقوی باصره و سلاق و حکه و جرب و غلظ اجفان و پر کننده قروح غایره چشـم و چـاق کننـده آن و قاطع دم منبعث به سوی آن و طلای آن با ور غن گل جهت قـروح
چشم و جرب و اوجاع آن که از جانـب موافـق باشـد و تجفیـف رطوبات آن و بر پیشانی و صدغین جهت تنقیه فضول صـفراوی از دماغ و تسکین صداع و با نمک و نطرون بر پیش سر جهـت منـع نزلات بارده و تسخین دماغ و مجفف رطوبات آن و با آب بـرگ بارتنگ و با سرکه جهت قروح رطبه سر اطفال و با اقاقیا جهـت استحکام شئون سر ایشان و با آب برگ بارتنگ جهت قروح بینی
و گوش و با روغن کدوی شیرین جهت جراحت بینی و با مورد و شراب جهت سیاه کردن موی سر و ریش و دفع قمـل و رویانیـدن موی که از کچلی ریخته باشد و با عسل جهت ضربه و سقطه که خون در آن مرده بنفش شده باشـد و رفـع آثـار جلـد و نـزلات و صداع و تحلیل اورام بارده و نمله و بـاد سـرخ و داخـس و قـروح خبیثه و اوجاع ظهر و مفاصل و بواسیر و به دسـتور بـا شـراب و عسل جهت کوفتگی اعضا و عضلات دو طرف زبان و لثـه و اورام
دهان و منخرین و قروح عسرة الاندمال خصوصاً کـه بـر انـف و مذاکیر و دبر باشد و با آب گشنیز تازه و سرکه جهـت حمـره و شری و بـا شـراب حلـو جهـت دانـ ههـای بواسـیر و برآمـدگی و آویختگی دان ههای آن و قطع آمدن خون از آنها و شقاق مقعـده و با آب گندنا جهت اسقاط دانه بواسیر اما باید که بعـد از اسـق اط سرب را با روغن گل ساییده بر آ ن موضع بمالنـد و مطبـوخ آن بـا آب گندنا و سلخ الحیه جهت سقوط دانه بواسیر و امراض مقعده با
تکرار عمل بینظیر و طلای آن به تنهایی و یا با ادویه مناسـبه بـر بدن موتی حافظ اجساد آنها از تعفن و زود از هم پاشیدن و ضمادمحلول آن در وسخ صوف کـه از طـبخ بـرآورده باشـند بـر اعضـا جهت تسکین وجع حادث از رض و فسـخ و غسـول آن بـا سـرکه جهت حزاز و سعفه و داءالثعلب و بخور آن و گـرفتن دخـان آن با انبوبه و با قمعی جهت ربو با مداومت بر آ ن بهترین دوایی است
و تحقین بدان جهت بواسیر نافع و ذرور آن مجفف زخمها و التیام دهنده آنها و جهت قـروح قضـیب و فـرج و اعضـای عصـبانی بـ ه نهایت مفید و با ا سـتخوان پوسـیده بالسـویه جهـت دفـع آکلـه و بواسیر و قروح خبیثه مجرب و زنان اهل هند را دستور است کـه چون شکم اطفال شیرخواره قبض میشود و از آن درد و وجـع بـه هم میرسد صبر را با آب حل کرده بر برگ تانبول گبن اله مالیـده گرم کرده به زیر ناف ایشان مایل به طرف چپ موضع کبد را به جهت مضرت آن مران را گذاشت می ه چسـ بانند اسـه ال مـی آورد و
درد وجع آن را زایل میگردانـد و گوینـد کـه چـون قطعـهاز ای
بــرگ را شــق نمــوده و بــر آ ن زردچوبــه و قلیلــ ی افیــون نــرم سوده بپاشند و بر ورم کش ران که خیـارک نامنـد گـرم کـرده بندند به تحلیل برد و صبر مغسول ضعیفالعملتر از غیر مغسول وحدت و لـذع آن کمتـر جهـت آنکـه اجـزای لطیفـه مسـهله آن ایـ ز ل مـی گـردد و یـا نـاقص اما نفـع آن از بـرای معـده ضـعیف بیشتر از غیر مغسول و همچنین برای اکثر امراض چشم و دسـتور غسل آن در قرابادین ذکر یافت و از ادویه شـریفه و جـزو اعظـم ایارجات و شبیارات و اکثر حبـوب مسـهله اسـت و داء الصـبر و ضماد و طلا و قرص و مطبوخ و معجـون و نقـوع نآ در قرابـادین
مذکور شد.
نگارش درست این واژه، سبر است؛ زیرا نام گیاهی است از تیره ی سوسنی ها. در پهلوی به این گیاه، آنیتا گفته می شد. در پارسی گاهی برخی واژه ها را به نادرست با واک های اَرَبی ( = عربی ) می نویسند. مانند: افلاطون = افلاتون. ارسطو= ارستو. باطری= باتری. صد= سد
کلمات دیگر: