معنی: بشارت دهنده، ( اَعلام ) ) از اصحاب امام صادق ( ع )، ) ابومعاذ بَشّار بن برد شاعر نابینا و بلند آوازه ی عرب زبان عراقی [قرن هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود، از این رو عرب ها او را به زندیق بودن متهم کردند و در باتلاق انداختند، ) بشار مرغزی ( = مروزی ) شاعر ایرانی [قرن هجری] معاصر سامانیان
بشار
فرهنگ اسم ها
معنی: بشارت دهنده، ( اَعلام ) ) از اصحاب امام صادق ( ع )، ) ابومعاذ بَشّار بن برد شاعر نابینا و بلند آوازه ی عرب زبان عراقی [قرن هجری] که در شعرهایش ایران و ایرانیان را می ستود، از این رو عرب ها او را به زندیق بودن متهم کردند و در باتلاق انداختند، ) بشار مرغزی ( = مروزی ) شاعر ایرانی [قرن هجری] معاصر سامانیان
(تلفظ: bašār) (عربی) بشارت دهنده ؛ (در اعلام) از اصحاب امام صادق (ع) ؛ بشار مرغزی شاعر ایرانی قرن چهارم (هـ . ق) معاصر سامانیان .
فرهنگ فارسی
نهریست در بصره
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ایوب ناقط (نقطه گذار). از قراء قرآن بوده و سجستانی با واسطه ازوی روایت دارد. رجوع به المصاحف ص 103 به بعد شود.
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل
پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار.
در بیشه ها خزیده و در غارها بشار.
صاحبا هر نکته تو به ْ ز گنج و سیم و زر
لعل مروارید بر لعل گهربارت بشار.
همی فشاند در پایش ابر و شاخ بشار.
هنوز پیشتر و روسیان بطوع نکرد
رکاب او رانیکو بدست خویش بشار
فرخی ( از سروری ، صحاح الفرس ، انجمن آرای رشیدی و دیگران ) .
صاحبا هر نکته تو، به ْ ز گنج سیم و زر
لعل و مروارید بر لعل گهربارت بشار .
تاج الدین بخاری ( از انجمن آرا و جهانگیری و جز آنها ).
|| هرچیز طلاکوب و نقره کوب. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). سیم و مس کوفت. ( از سروری ). زرکوب و سیم کوب. ( از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) سیم کوفت بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). زرکوب و سیم کوب. ( از رشیدی ). سیم کفت یا سیم کوب. ( صحاح الفرس ) زرکوب و سیم کوب و چیزهاییکه در آن زر و سیم بکار برند. || مانده و کوفته شده. ( از برهان ). کوفته شده و وامانده. ( سروری ). مانده و خسته و افکار. ( ناظم الاطباء ) :
بشار. [ ] (اِخ ) (رودخانه ) از ناحیه ٔ رستم ممسنی سرچشمه گیرد. آبش شیرین و گواراست . آب چشمه ٔ گنج گان و چشمه ٔ براق کمهر بهم پیوسته در قریه ٔ پاسیج ناحیه ٔ تل خسروی کهکیلویه بآب چشمه ٔ سرتابه پیوسته و رودخانه ٔ تل خسروی شود. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن بشر.یکی از شعرای عربست و شعرش در عیون الاخبار ابن قتیبه آمده است . رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 183 س 15 شود.
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن ذراع الفیاس معاصر وکیع. محدث است و از جابر جعفی روایت کند. (یادداشت مؤلف ).
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . بنا بنقل تاریخ سیستان رئیس و بزرگ بُست بود و با احمدبن ابراهیم القوسی حربهای بسیار کرد و اورا هزیمت کرد. رجوع به تاریخ سیستان چ 1 ص 192 شود.
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن عمروبن سوید طائی معنی .اسلام و جاهلیت را دریافت و شعر وی در الاصابه قسم سوم حرف باء آمده است . رجوع به الاصابه ج 1 ص 177 شود.
بشار. [ ب َ ] (اِخ ) گله بان قیصر روم . (از شرفنامه ٔ منیری ).
بشر مباد که گردد بدست حرص اسیر
مگس مباد که ماند میان شهد بشار.
هر ضعیفی که جهد از پای بند آب و گل
پیل بیچاره شود چون در وحل گردد بشار.
امیرخسرو دهلوی (از جهانگیری و انجمن آرا و سروری و رشیدی ).
امروز بت پرستان هستند بیگمان
در بیشه ها خزیده و در غارها بشار.
مسعودسعد.
|| (اِ) پای بند و زنجیرپای . (ناظم الاطباء). پابند. (سروری ). || نثار و آن زری باشد که بر سر کسی بفرمان پادشاهی ریزند. (از برهان ). زرافشان شده و نثار یعنی زری که بر سر کسی ریزند مانند زری که بر سر داماد میریزند. (ناظم الاطباء). نثار. (سروری ) (از اوبهی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (معیار جمالی ) (رشیدی ) :
صاحبا هر نکته ٔ تو به ْ ز گنج و سیم و زر
لعل مروارید بر لعل گهربارت بشار.
تاج الدین بخاری (از رشیدی ).
بشیر باد صبامژده ٔ گل آورده است
همی فشاند در پایش ابر و شاخ بشار.
شمس فخری (از معیار جمالی و سروری ).
|| لمس و لامسه و سودن دست یا عضوی برعضو دیگر. (از برهان ). لمس یعنی دست کردن بچیزی . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). لمس و سودگی و سوده شدگی دست و یا عضوی بر عضو دیگر. (ناظم الاطباء). لمس . (از سروری ). دست سودن . (رشیدی ). دست مالیدن :
هنوز پیشتر و روسیان بطوع نکرد
رکاب او رانیکو بدست خویش بشار
فرخی (از سروری ، صحاح الفرس ، انجمن آرای رشیدی و دیگران ) .
صاحبا هر نکته ٔ تو، به ْ ز گنج سیم و زر
لعل و مروارید بر لعل گهربارت بشار .
تاج الدین بخاری (از انجمن آرا و جهانگیری و جز آنها).
|| هرچیز طلاکوب و نقره کوب . (از برهان ) (ناظم الاطباء). سیم و مس کوفت . (از سروری ). زرکوب و سیم کوب . (از جهانگیری ) (انجمن آرا) سیم کوفت بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). زرکوب و سیم کوب . (از رشیدی ). سیم کفت یا سیم کوب . (صحاح الفرس ) زرکوب و سیم کوب و چیزهاییکه در آن زر و سیم بکار برند. || مانده و کوفته شده . (از برهان ). کوفته شده و وامانده . (سروری ). مانده و خسته و افکار. (ناظم الاطباء) :
گردد در برها، دمها خبه
ماند در تنها جانها، بشار.
مسعودسعد (از سروری ).
بشار. [ ب َش ْ شا ] (اِخ ) (نهر) نهریست در بصره . (از معجم البلدان ).
بشار. [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقة
والاذن تعشق قبل العین احیانا
(از حبیب السیر چ 1333 هَ . ش . چ خیام ).
ابن الندیم وی را از رؤسای متکلمین زنادقه (مانویه ) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است و از اشعار وی هزار ورق دیده است . (ابن الندیم ص 227).دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آرد: وی از جمله ٔ بزرگترین شعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بین و آشکاری دارد بشاربن برد (متوفی 167 هَ . ق .)از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی باسارت بمیان بنی عقیل بن کعب آمد و در میان آنان تربیت شد وی که پیشرو شعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار بزندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است . رجوع به تاریخ ادبیات صفا ج 1 ص 21، 167 و ج 2 ص 415 شود. نام بشار در ادبیات فارسی بسیار آمده هدایت ، در مجمعالفصحاء ویرا با بشار مرغزی اشتباه کرده است . رجوع به بشار مرغزی شود :
دهاد ایزد مرا در نظم شعرت
دل بشار و طبع ابن مقبل .
منوچهری .
کو، حطیئه ، کو، امیه ، کو، نصیب و کو، کمیت
اخطل و بشار برد، آن شاعر اهل یمن .
منوچهری .
بدین قصیده که یکسر غرائب و غرر است
سزد که خوانی صد چون لبید وبشارم .
خاقانی .
و رجوع به ثمارالقلوب چ 1336 هَ . ق . قاهره ص 138 و قاموس الاعلام ترکی ج 2، المرصع ص 61، ضحی الاسلام جزء 3، العقدالفرید ج 1 و 2 و 3 و 6 و 7، کتاب التاج ص 86، الوزراء ص 117، عیون الاخبار ج 1 و 2 و 3 و 4 جوالیقی ،البیان و التبیین ج 1 و 3، الجماهر، الموشح چ 1343 قاهره ص 246، معجم الادباء ج 1، لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ، الاعلام زرکلی ج 1، الذریعه ج 9، تاریخ الخلفا،مزدیسنا، امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1539 و صص 23 - 25 شود.
دانشنامه عمومی
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: نام دیگر کلمب ـ بشار) شهری در غرب الجزایر و مرکز استان سائوره، واقع در ۶۰کیلومتری جنوب مرز کشور مغرب. از کوه بشار نام گرفته است و در شمال صحرا، در تقاطع جاده های سراسری صحرا، قرار دارد. دارای فرودگاه و پایانۀ جنوبی راه آهن از شهر بازرگانی اوران (وهران) است. مرکز فروش محصولات کشاورزی محلی مانند خرما، حبوبات، بادام، و انجیر است. تولیدات چرمی و جواهرات آن نیز شهرت دارد. در ۵کیلومتری جنوب بشار، شهر اقماری جدید التأسیس بشار جدید برای اسکان معدنچیان زغال سنگ کنادزا بنا شده است.
دانشنامه اسلامی
...
پیشنهاد کاربران
و
به معنای زن شیرده