ترنگ
فارسی به انگلیسی
tremble, vibration
فرهنگ اسم ها
اسم: ترنگ (دختر) (فارسی) (پرنده، طبیعت) (تلفظ: torang) (فارسی: ترنگ) (انگلیسی: torang)
معنی: تورنگ، تذرو، قرقاول، ( = تورنگ، قرقاول ) پرندهای از خانوادهی ماکیان با سری که کاکل گوشتی دارد، دم دراز، پر و بال رنگین و درخشان و گوشت لذیذ که انواع گوناگون دارد، خروس صحرایی
معنی: تورنگ، تذرو، قرقاول، ( = تورنگ، قرقاول ) پرندهای از خانوادهی ماکیان با سری که کاکل گوشتی دارد، دم دراز، پر و بال رنگین و درخشان و گوشت لذیذ که انواع گوناگون دارد، خروس صحرایی
فرهنگ فارسی
صدای زه کمان هنگام تیرانداختن
( اسم ) تذرو قرقاول
خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند . خوب و خوش و زیبا . خوش و زیبا .
( اسم ) تذرو قرقاول
خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند . خوب و خوش و زیبا . خوش و زیبا .
فرهنگ معین
(تُ رَ ) (اِ. ) = تورنگ : تذرو، قرقاول .
(تَ رَ ) (اِ. ) ۱ - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. ۲ - آواز تار و تنبور.
(تَ رَ ) (اِ. ) ۱ - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. ۲ - آواز تار و تنبور.
(تُ رَ) (اِ.) = تورنگ : تذرو، قرقاول .
(تَ رَ) (اِ.) 1 - صدای زه کمان هنگام انداختن تیر، صدای برخورد گُرز و شمشیر و سپر. 2 - آواز تار و تنبور.
لغت نامه دهخدا
ترنگ. [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] ( اِ صوت ) بانگ کمان است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281 ). صدا و آوازه کمان باشد به وقت تیرانداختن. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی )( از ناظم الاطباء ). آوازه زه کمان. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آواز کمان. ( اوبهی ). صدا و آواز کمان بوقت تیرانداختن. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) :
تراک دل شنود خصم تو ز سینه خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ.
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281 ).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
بسی خلق را برده از خویشتن.
فشافش کنان تیر بر هر گروه.
گریزان شوی چون ترنگی برآید.
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه.
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
رنگ قدح و ترنگ تنبور.
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ.
تراک دل شنود خصم تو ز سینه خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ.
فرخی.
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281 ).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
نظامی.
ترنگ کمانهای بازو شکن بسی خلق را برده از خویشتن.
نظامی.
ترنگ کمان رفته در مغز کوه فشافش کنان تیر بر هر گروه.
نظامی.
کمان جفا می کشی سخت و ترسم گریزان شوی چون ترنگی برآید.
اوحدی.
|| آواز تار به هنگام نواختن ساز. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). آواز تار و رباب و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مرادف درنگ و ترنگیدن و درنگیدن مصدر آن. ( فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ترنگیدن شود : پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه.
ناصرخسرو.
به هنگام آموختن فتنه بودی تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
ناصرخسرو.
نگشاید نیز چشم و گوشم رنگ قدح و ترنگ تنبور.
ناصرخسرو.
|| صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). || صدای شکستن تیغ. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || ( اِ ) مطلق زخم باشد خواه زخم شمشیر و کارد و خواه دنبل و امثال آن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) : ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ.
فردوسی.
|| غرقاب. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و به زبان هندی موج آب را نامند. ( برهان ) ( جهانگیری ). غرقاب و موج. ( ناظم الاطباء ). || تارک سر. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تارک سر وفرق سر و میان سر را هم گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) : ترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی )(از ناظم الاطباء). آوازه زه کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز کمان . (اوبهی ). صدا و آواز کمان بوقت تیرانداختن . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) :
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔ خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ .
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن .
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
فشافش کنان تیر بر هر گروه .
کمان جفا می کشی سخت و ترسم
گریزان شوی چون ترنگی برآید.
|| آواز تار به هنگام نواختن ساز. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). آواز تار و رباب و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف درنگ و ترنگیدن و درنگیدن مصدر آن . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ترنگیدن شود :
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه .
به هنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه .
نگشاید نیز چشم و گوشم
رنگ قدح و ترنگ تنبور.
|| صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || صدای شکستن تیغ. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق زخم باشد خواه زخم شمشیر و کارد و خواه دنبل و امثال آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء) :
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ .
|| غرقاب . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به زبان هندی موج آب را نامند. (برهان ) (جهانگیری ). غرقاب و موج . (ناظم الاطباء). || تارک سر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر وفرق سر و میان سر را هم گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ز تیغ غصه عدوی ترا بریده گلوی
ز سنگ حادثه خصم ترا شکسته ترنگ .
|| انگیز و جست و خیز.(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ترنگانیدن مصدر آن است ... (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). برانگیزنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترگانیدن شود.
تراک دل شنود خصم تو ز سینه ٔ خویش
چو از کمان تو آید بگوش خصم ترنگ .
فرخی .
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .
عسجدی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281).
ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر
دریده مغز پیل و زهره ٔشیر.
نظامی .
ترنگ کمانهای بازو شکن
بسی خلق را برده از خویشتن .
نظامی .
ترنگ کمان رفته در مغز کوه
فشافش کنان تیر بر هر گروه .
نظامی .
کمان جفا می کشی سخت و ترسم
گریزان شوی چون ترنگی برآید.
اوحدی .
|| آواز تار به هنگام نواختن ساز. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). آواز تار و رباب و امثال آن . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف درنگ و ترنگیدن و درنگیدن مصدر آن . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ترنگیدن شود :
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه .
ناصرخسرو.
به هنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه .
ناصرخسرو.
نگشاید نیز چشم و گوشم
رنگ قدح و ترنگ تنبور.
ناصرخسرو.
|| صدای رسیدن پیکان تیر و خوردن گرز و شمشیر به جایی . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || صدای شکستن تیغ. (از برهان ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق زخم باشد خواه زخم شمشیر و کارد و خواه دنبل و امثال آن . (برهان ) (از ناظم الاطباء) :
ز زخم تبرزین و از بس ترنگ
همی موج خون خاست از دشت جنگ .
فردوسی .
|| غرقاب . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و به زبان هندی موج آب را نامند. (برهان ) (جهانگیری ). غرقاب و موج . (ناظم الاطباء). || تارک سر. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر وفرق سر و میان سر را هم گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) :
ز تیغ غصه عدوی ترا بریده گلوی
ز سنگ حادثه خصم ترا شکسته ترنگ .
منصور شیرازی (از فرهنگ جهانگیری ).
|| انگیز و جست و خیز.(فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). ترنگانیدن مصدر آن است ... (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ). برانگیزنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترگانیدن شود.
ترنگ . [ ت ِ رَ ] (ص ) خوب و خوش و زیبا و نکو را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خوب و خوش و زیبا. (فرهنگ جهانگیری ). خوش و زیبا. (فرهنگ رشیدی ). خوب و خوش و زیبا و تر وتازه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
لاجرم چون چنین گران جانم
ناخوش و ناترنگ و نادانم .
لاجرم چون چنین گران جانم
ناخوش و ناترنگ و نادانم .
مسعودسعد (از جهانگیری ).
ترنگ . [ ت ُ رَ ] (اِ) مرغ دشتی را گویند و آنرا تورنگ نیز نویسند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مرغ و خروس صحرایی باشد که آنرا تذرو خوانند. (برهان ). تورنگ و تذرو و کبک . (ناظم الاطباء). و رجوع به تورنگ و تذرو شود. || بمعنی بندی خانه وزندان هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). زندان . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. صدای زهِ کمان هنگام تیر انداختن: ترنگ تیر و چاکاچاک شمشیر / دریده مغز پیل و زهرۀ شیر (نظامی۲: ۱۸۸ ).
۲. صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن.
۲. صدای خوردن گرز و شمشیر به سپر و مانند آن.
دانشنامه عمومی
کاملا و در حد امکان کشیده (مانند پوست بر طبل یا بندو طنابی بین دو دیوار)
گویش مازنی
/tereng/ قرقاول
قرقاول
پیشنهاد کاربران
در شاهنامه و چامسرایانه پارسی پرتقال رو تورنگ نوشتن خواهشمندم برابر میوه پرتفال رو که در شاهنامه ترنگ نوشته پیدا و در این تارنما بگدارید با سپاس
سفت و محکم
ترنگ : /torang/ ترنگ ( = تورنگ، قرقاول ) پرندهای از خانوادهی ماکیان با سری که کاکل گوشتی دارد، دُم دراز، پر و بال رنگین و درخشان و گوشت لذیذ که انواع گوناگون دارد، خروس صحرایی، تذرو. اسم ترنگ مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .
ترنگ : : /terang/ ترنگ خوب ، نیکو ، خوش ، زیبا .
ترنگ : : /terang/ ترنگ خوب ، نیکو ، خوش ، زیبا .
کلمات دیگر: