کلمه جو
صفحه اصلی

دلگشا


مترادف دلگشا : فرح انگیز، فرح زا، فرحناک، مصفا، مفرح

متضاد دلگشا : دلگیر

فارسی به انگلیسی

pleasant, exhilarant, lively

pleasant, exhilarant


lively


فارسی به عربی

مبتهج , مسرة

فرهنگ اسم ها

اسم: دلگشا (دختر) (فارسی) (هنری) (تلفظ: del gošā) (فارسی: دلگشا) (انگلیسی: del gosha)
معنی: شادی آفرین و فرحبخش، ( در موسیقی ایرانی ) رِنگی در دستگاه سه گاه، ( در تصوف ) صفت فیاضی و فتاحی خداوند، ( در تصوف ) صفت فیاضی و فتاحیِ خداوند که در مقام انس، دل سالک با آن آرامش می یابد، خوش منظره، با صفا، شادی بخش، فرح بخش، نام باغی زیبا در شیراز

(تلفظ: del gošā) شادی آفرین و فرحبخش ؛ (در موسیقی ایرانی) رِنگی در دستگاه سه گاه ؛ (در تصوف) صفت فیاضی و فتاحیِ خداوند که در مقام انس ، دل سالک با آن آرامش می‌یابد .


مترادف و متضاد

pleasing (صفت)
خوشایند، بشاش، باصفا، خوش، دلگشا

cheery (صفت)
خوشحال، سرحال، شاد، دلگشا، بابشاشت

delightsome (صفت)
دلگشا، بسیار دلپسند

riant (صفت)
خوشحال، بشاش، دلگشا، خندان، متبسم

فرح‌انگیز، فرح‌زا، فرحناک، مصفا، مفرح ≠ دلگیر


فرهنگ فارسی

مجموعه ایست از حکایات کوتاه عربی و فارسی تالیف عبید زاکانی شامل فکاهات و ظرایف که غالبه جنبه هزل دارد.

لغت نامه دهخدا

دلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دلگشا. [ دِ گ ُ ] ( نف مرکب ) دلگشای. دل گشاینده. گشاینده دل. طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. ( آنندراج ). مفرح. غم زدا. فرخ بخش : جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه پاکیزه و دلگشا نشانند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- امثال :
دلگشا بی پول زندان بلاست
هر کجا پول است آنجا دلگشاست.
؟ ( از امثال و حکم ).
رجوع به دلگشای شود.
|| ( اصطلاح تصوف ) صفت فتاحی را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). صفت فیاضیت را گویند در مقام انس در دل سالک و صفت فتاحی را نیز گویند. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1557 ).

دلگشا. [ دِ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه میانه به زنجان. آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب ، و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دلگشا. [ دِ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد، بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

دلگشا. [ دِ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

دلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. واقع در 12هزارگزی شمال باختری آق کند و 13هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به زنجان . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات و حبوب ، و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دلگشا. [ دِ گ ُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 50هزارگزی شمال میناب و یک هزارگزی شمال راه فرعی کهنوج به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


دلگشا. [ دِ گ ُ ] (نف مرکب ) دلگشای . دل گشاینده . گشاینده ٔ دل . طرب افزا. فرحت انگیز. مسرت خیز. (آنندراج ). مفرح . غم زدا. فرخ بخش : جهد کنند تا دل او خوش و شادمان دارند و اندر خانه ٔ پاکیزه و دلگشا نشانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- امثال :
دلگشا بی پول زندان بلاست
هر کجا پول است آنجا دلگشاست .

؟ (از امثال و حکم ).


رجوع به دلگشای شود.
|| (اصطلاح تصوف ) صفت فتاحی را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). صفت فیاضیت را گویند در مقام انس در دل سالک و صفت فتاحی را نیز گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1557).

فرهنگ عمید

گشایندۀ دل، آنچه باعث نشاط و شادی و فرح و انبساط شود، مانند روی معشوق، آواز و آهنگ خوش یا جای سبزوخرم.

دانشنامه عمومی

دلگشا ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دلگشا (ملکشاهی):یکی از شهرهای استان ایلام است
دلگشا (اصفهان)
دلگشا (چالوس)

پیشنهاد کاربران

آنچه که باعث آرامش و لذت است
آرامش دهنده ی روح و روان

آرامش دهنده

جمله سازی
د لگشا:

جایی بزرگ که چشم اندازی زیبا دارد، خوش منظره و باصفا

متضاد = نادلگشای ؛ که دلگشای نباشد :
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابه ٔ نادلگشای خاک.
خاقانی.


کلمات دیگر: