شیلان
فارسی به انگلیسی
royal feast
smorgasbord, smِrgasbord
فرهنگ اسم ها
معنی: درخت عناب، مهمانی، سور، غذا، ( در قدیم ) ( در گیاهی ) ( = چیلان )، طعام، چیلان، عناب
(تلفظ: šilān) (در قدیم) (در گیاهی) (= چیلان) ، درخت عناب ؛ (در مغولی) مهمانی ، سور ؛ (در قدیم) غذا، طعام.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - موقع صرف نهار و صلای طعام. ۲ - سفره امرا و بزرگان . ۳ - طعام .
جمع شال شیلان کشمیر شیلان کرمان
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شیلان . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . آب از چشمه . پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
شیلان . (ترکی ، اِ) مهمانی عام . (یادداشت مؤلف ). || سفره ٔ طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). سفره ٔ طعام . (از برهان ). سفره و خوان طعام .(غیاث ). سفره . (انجمن آرا). سماط سلاطین و امرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). سفره ٔ امرا و بزرگان . (فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً طعام را نیز گفته اند. (از برهان ) (از غیاث ). طعام که بزرگان پخته اند. (انجمن آرا). طعام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || اسباب طعام خوری . (منتهی الارب ). || به معنی صورت قابهای طعام ، مجاز است . (آنندراج ). || موقع صرف ناهار و صلای طعام . (فرهنگ فارسی معین ). || به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند. (برهان ) (از غیاث ). عناب . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجد شیلان شود. || در ارسباران ،نسترن وحشی را گویند. (یادداشت مؤلف ). || غله زار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جایی که علف سبز بسیار دارد. (ناظم الاطباء).
شیلان . (ع اِ) ج ِ شال : شیلان کشمیر. شیلان کرمان . (یادداشت مؤلف ).
شیلان. ( ترکی ، اِ ) مهمانی عام. ( یادداشت مؤلف ). || سفره طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است. ( آنندراج ). سفره طعام. ( از برهان ). سفره و خوان طعام.( غیاث ). سفره. ( انجمن آرا ). سماط سلاطین و امرا. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). سفره امرا و بزرگان. ( فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً طعام را نیز گفته اند. ( از برهان ) ( از غیاث ). طعام که بزرگان پخته اند. ( انجمن آرا ). طعام. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || اسباب طعام خوری. ( منتهی الارب ). || به معنی صورت قابهای طعام ، مجاز است. ( آنندراج ). || موقع صرف ناهار و صلای طعام. ( فرهنگ فارسی معین ). || به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها بکار برند و خون را صاف کند. ( برهان ) ( از غیاث ). عناب. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سنجد شیلان شود. || در ارسباران ،نسترن وحشی را گویند. ( یادداشت مؤلف ). || غله زار. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جایی که علف سبز بسیار دارد. ( ناظم الاطباء ).
شیلان. ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان سنندج. آب از چشمه. پاسگاه ژاندارمری دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
فرهنگ عمید
۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراک ها برآن چیده می شود.
* شیلان کشیدن: (مصدر لازم ) گستردن سفرۀ طعام.
= عناب
۱. سفرۀ طعام.
۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراکها برآن چیده میشود.
〈 شیلان کشیدن: (مصدر لازم) گستردن سفرۀ طعام.
عناب#NAME?
دانشنامه عمومی
شیلان (تالش)
شیلان (سنندج)
گویش مازنی
نوعی سپاس عمومی دعا و نذر ندبه و استغاثه
مراسم نیایش بند آمدن باران
پیشنهاد کاربران
که از اسم های اصیل کرد ها هستش
شیلان اسم کوردی نه فارسی