کلمه جو
صفحه اصلی

بکتاش

فارسی به انگلیسی

athlete

فرهنگ اسم ها

اسم: بکتاش (پسر) (ترکی) (تلفظ: baktāš) (فارسی: بَکتاش) (انگلیسی: baktash)
معنی: بزرگ ایل و طایفه، ( در قدیم )، فرمانده ی یگ گروه، بزرگ ایل، هر یک از خادمان و همراهان یک امیر، نام یکی از پادشاهان خوارزم

(تلفظ: baktāš) (ترکی) (در قدیم) فرمانده‌ی یگ گروه ، بزرگ ایل ؛ هر یک از خادمان و همراهان یک امیر ، بزرگ ایل و طایفه.


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- هر یک از خادمان یک امیر . ۲- بزرگ یک دسته بزرگ ایل .
ده از دهستان مرحمت آباد بخش میاندو آب شهرستان مراغه . آب از زرینه رود و چاه . محصول : غلات چغندر کشمش بادام و کرچک . شغل : زراعت و جاجیم بافی .

فرهنگ معین

(بَ ) (اِمر. ) ۱ - هر یک از خادمان یک امیر. ۲ - بزرگ ایل و طایفه .

لغت نامه دهخدا

بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوانی دلیر که شیخ سعدی در گلستان از وی ذکر می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بگتاش شود.


بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام غلام حارث بن کعب قزداری بوده که رابعه بنت کعب که زنی عارفه بود، به وی علاقه پیدا کرد و حارث برادر رابعه که حکومت بلخ داشته پس از اطلاع ، خواهر خود را کشت و بکتاش نیز حارث را کشت و خود را نیز بر سر قبر رابعه بخنجر هلاک کرد و این حکایت علی الاجمال در الهی نامه ٔشیخ عطار منظوم است . هدایت صاحب انجمن آرا نیز آن قصه را بسطی داده و منظوم کرده و بکتاش نامه و گلستان ارم نام نهاده است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).


بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) نام مردی بود از اهل خراسان صاحب کمالات نفسانی و روحانی و در بلاد روم با عثمان بک جد امجد سلاطین سلسله ٔ عثمانیه رابطه داشته . طریقه ٔ فقر بکتاشیه به او منسوب است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به بکتاشیه شود.


بکتاش . [ ب َ ] (ترکی ، اِ)بزرگ ایل و طایفه . (انجمن آرا). || هریک از خادمان یک امیر. (فرهنگ فارسی معین ) :
چه خوش گفت بکتاش با خیل تاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش .

سعدی (از انجمن آرا).


و رجوع به بگتاش شود.

بکتاش . [ ب َ / ب ِ ] (فعل امر) از مصدر بکتاشیدن ، امر بر خرامیدن و جلوه کردن باشد، یعنی بخرام و جلوه کن . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (مؤید الفضلاء). || (اِ) بن گوش . (مؤید الفضلاء).


بکتاش . [ ب َ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان خوارزم و گویند به این معنی ترکی است . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (ازشرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به بگتاش شود :
بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این .

خاقانی .



بکتاش. [ ب َ / ب ِ ] ( فعل امر ) از مصدر بکتاشیدن ، امر بر خرامیدن و جلوه کردن باشد، یعنی بخرام و جلوه کن. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). || ( اِ ) بن گوش. ( مؤید الفضلاء ).

بکتاش. [ ب َ ] ( ترکی ، اِ )بزرگ ایل و طایفه. ( انجمن آرا ). || هریک از خادمان یک امیر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چه خوش گفت بکتاش با خیل تاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش.
سعدی ( از انجمن آرا ).
و رجوع به بگتاش شود.

بکتاش. [ ب َ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان خوارزم و گویند به این معنی ترکی است. ( برهان ) ( از غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( ازشرفنامه منیری ). و رجوع به بگتاش شود :
بر قیاس شاه مشرق کار سلان خان سخاست
دیدن بکتاش و بغرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.

بکتاش. [ ب َ ] ( اِخ ) نام پهلوانی دلیر که شیخ سعدی در گلستان از وی ذکر می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بگتاش شود.

بکتاش. [ ب َ ] ( اِخ ) نام غلام حارث بن کعب قزداری بوده که رابعه بنت کعب که زنی عارفه بود، به وی علاقه پیدا کرد و حارث برادر رابعه که حکومت بلخ داشته پس از اطلاع ، خواهر خود را کشت و بکتاش نیز حارث را کشت و خود را نیز بر سر قبر رابعه بخنجر هلاک کرد و این حکایت علی الاجمال در الهی نامه ٔشیخ عطار منظوم است. هدایت صاحب انجمن آرا نیز آن قصه را بسطی داده و منظوم کرده و بکتاش نامه و گلستان ارم نام نهاده است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).

بکتاش. [ ب َ ] ( اِخ ) نام مردی بود از اهل خراسان صاحب کمالات نفسانی و روحانی و در بلاد روم با عثمان بک جد امجد سلاطین سلسله عثمانیه رابطه داشته. طریقه فقر بکتاشیه به او منسوب است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به بکتاشیه شود.

بکتاش. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. سکنه آن 1267 تن. آب از زرینه رود و چاه. محصول آنجا غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و کرچک. شغل اهالی آن زراعت و جاجیم بافی. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

بکتاش . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . سکنه آن 1267 تن . آب از زرینه رود و چاه . محصول آنجا غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و کرچک . شغل اهالی آن زراعت و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. هریک از خادمان یک آقا یا امیر.
۲. بزرگ ایل و طایفه.

دانشنامه عمومی

بکتاش ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
محمد بکتاش
بکتاش خان میریمانیدزه
بکتاشیه

بیگ تاش (بی تاش-بی تش ) - رئیس قوم تاش - قومی که در جنوب آذربایجان زندگی و حکومت داشتند- نام ده بزرگی در 15 کیلومتری میاندآب با حداقل یک هزار خانوار -منطقه ای حاصلخیز در دشت زرینه رود میاندوآب


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بکتاش (ابهام زدایی). بکتاش ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • بکتاش ولی، صوفی قرن هفتم و بنیانگذار طریقت بکتاشیه• بکتاش اصفهانی، از عرفای ساکن اصفهان
...

جدول کلمات

بزرگ ایل

پیشنهاد کاربران

نام غلامی در بلخ معشوق رابه بلخی

عاشق رابعه که دختر زیبا اس

نام روستای بسیار زیبا در عین حال خفن


به نظر من اسم بکتاش زیباست
اما معنای زیبایی ندارد


کانی که نامشان بکتاش است خوب نام است


بکتاش نام یکی از فرماندهان در قدیم بوده است. و من از این اسم زیبا بسیار خوشم میاد

بکتاش::بیگ تش
بیگ تش::بزرگ ترین خان ایل

مقام
آتش بیگی در بین خوانین ایل بختیاروند
شاه منصور خان آتش بیگی بختیاروند ایلخان
او 6 بردار داشت

بکتاش نام روستایی است در میاندوآب

روستای خفن در هجده کیلومتریه میندوآب

نخستش از ریشه بغ که ( بک ، بگ ، بیگ، بیک ) گفته شده به معنی خدا ( بغداد فرترکه فرمانروا بومی پارس ) و تاش از تاشیتن در زبان پهلوی گرفته شده که ریخت باستانی تراشیدن است که معنی آفریدن هم میده
باهم میشه آفریده خدا

پدر مادرم بکتاش بود و پدر ایشون هم از علمای دین بود و پدر بزرگ ایشون هم همینطور و همیشه معنی بزرگ ایل رو میگفت و اون بیت سعدیو میخوند ک چنین گفت بکتاش با خیل و تاش / چو دشمن تراشیدی ایمن مباش
البته یه جایی دیدم نوشته :
چه خوش گفت بکتاش با خیل تاش
چو دشمن خراشیدی ایمن مباش

در کل از اطلاعات زیباتون استفاده کردم مخصوصا از روستای بکتاش و یکتاش آباد


کلمات دیگر: