کلمه جو
صفحه اصلی

بنیان


مترادف بنیان : اساس، بن، مناط، بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا، تاسیس

برابر پارسی : بنیاد، پایه، پی، شالوده

فارسی به انگلیسی

structure


foundation, underpinning, pillar, crib, radical, structure

foundation, underpinning


فارسی به عربی

جزر , رادیکالی , قاعدة ، حجر الاساس

فرهنگ اسم ها

اسم: بنیان (پسر) (فارسی) (تلفظ: bonyān) (فارسی: بنيان) (انگلیسی: bonyan)
معنی: اساس، بنیاد، پایه، آنچه باعث ماندن و پایداریِ چیزی است

مترادف و متضاد

اساس، بن، مناط


بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا


تاسیس


valence (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

valency (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

basis (اسم)
ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

radical (اسم)
ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی

foundation (اسم)
پا، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، شالوده، بنیان، بنگاه، تشکیل، تاسیس، پی، پی ریزی، موسسه خیریه

radicle (اسم)
بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سر ریشه

warp and woof (اسم)
بنیان، تار و پود، پایه و اساس

۱. اساس، بن، مناط
۲. بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا
۳. تاسیس


فرهنگ فارسی

بنیاد، شالوده، پی، بنائ
( اسم ) ۱ - بنیاد بنلاد . ۲ - دیوار بست . ۳ - بنا.

فرهنگ معین

(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - شالوده . ۲ - بنیاد. ۳ - بنا.

لغت نامه دهخدا

بنیان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آویزبخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


بنیان . [ ب َ ] (ع اِ) (از «ب ن ن ») کار. (منتهی الارب ). کار و کسب . (ناظم الاطباء). || گویایی بد. (منتهی الارب ). سخن بد. (ناظم الاطباء).


بنیان . [ ب ُ ] (ع اِ) (از «ب ن ی ») بنیاد. بن لاد. (فرهنگ فارسی معین ). بنیاد و بنلاد. (ناظم الاطباء) :
و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان .

ناصرخسرو.


گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
پست یاپیش که بر برف بود بنیان .

ناصرخسرو.


قوی چار بنیان ارکانْش چندان
که دور فلک هفت بنیان نماید.

خاقانی .


این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.

خاقانی .


|| دیوار گردبرآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیواربست . (فرهنگ فارسی معین ). || بنا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || بنیاد خانه . (غیاث ) (آنندراج ).

بنیان . [ ب ُ ](اِخ ) نام حوض نعمان است . و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


بنیان. [ ب ُ ] ( ع اِ ) ( از «ب ن ی » ) بنیاد. بن لاد. ( فرهنگ فارسی معین ). بنیاد و بنلاد. ( ناظم الاطباء ) :
و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان.
ناصرخسرو.
گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه
پست یاپیش که بر برف بود بنیان.
ناصرخسرو.
قوی چار بنیان ارکانْش چندان
که دور فلک هفت بنیان نماید.
خاقانی.
این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.
خاقانی.
|| دیوار گردبرآورده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دیواربست. ( فرهنگ فارسی معین ). || بنا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || بنیاد خانه. ( غیاث ) ( آنندراج ).

بنیان. [ ب َ ] ( ع اِ ) ( از «ب ن ن » ) کار. ( منتهی الارب ). کار و کسب. ( ناظم الاطباء ). || گویایی بد. ( منتهی الارب ). سخن بد. ( ناظم الاطباء ).

بنیان. [ ب ُ ]( اِخ ) نام حوض نعمان است. و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

بنیان. [ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان آویزبخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

فرهنگ عمید

۱. بنیاد.
۲. شالوده، پی.
۳. بنا.

دانشنامه عمومی

بنیان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بنیان آباد
بنیان (تنگستان)
بنیان های ساخت گرا
قنات بنیان
قنات بنیان سفلی

فرهنگ فارسی ساره

بنیاد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بُنیَان: اساس- بنیان - بنا
معنی أُسِّسَ: بنیان گذاشته شده
معنی أَسَّسَ: بنیان گذاشت
معنی رُکْنٍ: هر چیزی است که ساختمان ، بعد از بنیان بر آن تکیه دارد مانند ستون و پایه.(رکون اعتمادی است که توأم با میل باشد ،به معنای میل کردن به سوی چیزی و تسکین دادن خاطر به وسیله آن است ، و کلمه رکن به معنای ناحیه قویتر و اصلی تر هر چیز است )
معنی بُرُوجٍ: برجها -بناهای استوار وریشه دار-صورتهای فلکی (کلمه بروج جمع بُرج و برج به معنای آن بنائی است که در چهار گوشه ی قلعهها بنا میکنند و بنیان آن را محکم میکنند تا بتوانند در آن برجها دشمن را دفع کنند و اصل معنای این کلمه ظهور است چون برج هم از راه دور ظا...
معنی مُّشَیَّدَةٍ: مرتفع و استوارشده (بروج مشیدة یعنی برجهای سخت بنیان . مشیدة از تشیید به معنی رفع و بلندی است که اصل آن از " شید " که به معنی گچ است ،میباشد چون به وسیله گچ بناها مرتفع و زینت داده میشوند. بروج مشیدة معنایش بناهای محکم و بلندی است که در چهار کنج ...
ریشه کلمه:
بنی (۲۰ بار)

«بُنْیان» مصدری است به معنای «اسم مفعول»; یعنی بنا وساختمان بعضی «بُنْیان» را در سوره «صافات» به «منجنیق» تفسیر کرده اند که وسیله پرتاب اشیاء سنگین از فاصله های دور بود، ولی غالب مفسران همان تفسیر اول را برگزیده اند که «بنیان» ساختمان و چهار دیواری بزرگ است.

گویش مازنی

/banyaan/ گذاردن – قرار دادن – گذاشتن - سپوختن

۱گذاردن – قرار دادن – گذاشتن ۲سپوختن


واژه نامه بختیاریکا

بُنیچِه؛ بُن چک؛ چُم چیت؛ بَرد بُچَک

جدول کلمات

شالوده, اس, پی, اساس

پیشنهاد کاربران

بنیان�پایه�

پای بست

( اِ مرکب ) بُن. بُنلاد. پی. اساس. بنیان :
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست.
سعدی.
اوّل اندیشه و آنگهی گفتار
پای بست آمده ست ، پس دیوار.
سعدی.
سرائی کنم پای بست از رخام
درختان سقفش همه عود خام.
سعدی.

پایه ، اساس


کلمات دیگر: