مترادف بنیان : اساس، بن، مناط، بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا، تاسیس
برابر پارسی : بنیاد، پایه، پی، شالوده
structure
foundation, underpinning
اساس، بن، مناط
بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا
تاسیس
۱. اساس، بن، مناط
۲. بنیاد، پایه، پی، شالوده، مبنا
۳. تاسیس
بنیان . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آویزبخش اهرم است که در شهرستان بوشهر واقع شده است و 452 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بنیان . [ ب َ ] (ع اِ) (از «ب ن ن ») کار. (منتهی الارب ). کار و کسب . (ناظم الاطباء). || گویایی بد. (منتهی الارب ). سخن بد. (ناظم الاطباء).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
بنیان . [ ب ُ ](اِخ ) نام حوض نعمان است . و آن برکه ای بوده آب آن در نهایت شوری و تلخی و به برکت قدوم سرور کاینات آب آن شیرین شد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
بنیاد
۱گذاردن – قرار دادن – گذاشتن ۲سپوختن