کلمه جو
صفحه اصلی

رز


مترادف رز : انگور، تاک، مو

برابر پارسی : گل سرخ

فارسی به انگلیسی

vine, dyer, rose

vine


عربی به فارسی

برنج , دانه هاي برنج , بصورت رشته هاي برنج مانند دراوردن


فرهنگ اسم ها

اسم: رز (دختر) (فرانسوی) (طبیعت، گل) (تلفظ: roz) (فارسی: رز) (انگلیسی: roz)
معنی: گلی از خانواده گل سرخ دارای گل های رنگارنگ، ( فرانسوی، rose ) ( در گیاهی ) گلی از خانواده گل سرخ دارای گل هایی به رنگ های متفاوت، گلی از خانواده گل سرخ دارای گلهایی به رنگهای مختلف

مترادف و متضاد

انگور، تاک، مو


فرهنگ فارسی

تاکستان، باغ انگور، انگور، درخت انگور، تاک، مو، گل سرخ، گل محمدی، گل رشتی، رنگ گلی
( اسم ) زهر هلاهل سم مهلک : آب رز ( آب زهر ) .
ده از بخش نمین شهرستان اردبیل

فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) ۱ - درخت انگور. ۲ - انگور.
( ~. ) (اِ. ) زهر هلاهل .
(رُ ) [ فر. ] (اِ. ) گل سرخ .

(رَ) (اِ.) 1 - درخت انگور. 2 - انگور.


( ~.) (اِ.) زهر هلاهل .


(رُ) [ فر. ] (اِ.) گل سرخ .


لغت نامه دهخدا

رز. [ رَ ] (اِ) درخت انگور. (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 6) (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). تاک مو. ج ، رزان ، رزها. (فرهنگ فارسی معین ). بعربی کَرْم گویند. (از دهار) (منتهی الارب ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کَرْمة. (منتهی الارب ). مو. این درخت بطور خودرو در همه ٔ جنگلهای شمال هست از آستارا تا گلی داغ و نیز در جنگلهای خشک فارس و لرستان و از ساحل تا یکهزارگزی دیده شده است . (یادداشت مؤلف ). آقای گل گلاب آرد: هفتم تیره ٔ رزها - این تیره عموماً در نواحی گرم و مرطوب جنگلهای استوایی روییده ساقه های پیچنده ٔ آنها از شاخه های درختان دیگر بالا میرود و بیش از سیصد جنس آنها تشخیص داده شده که همه از نوع انگور هستند ولی مهمترین جنس آنها مو یا رز است که در تمام نقاط معتدل سطح زمین کاشته میشود. گلهای آن دارای پنج کاسبرگ سبز است که به سرپوشی متصل شده اند و هنگام باز شدن گل سرپوش از پایین جدا میشود و پنج پرچم و تخمدانی با دو یا پنج پرچم بهم چسبیده از آن بیرون می آید و میوه ای میسازد که آنرا سَته یا انگور میگویند. (از گیاه شناسی گل گلاب صص 230 - 231) : مردمان مکه را از طایف چاره نیست زیرا در مکه نه رز است و نه درختهای میوه و همه میوه از طایف آرند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
سواری رزی دید بارآوری
سپهبدنژادی بلنداختری .

فردوسی .


سپهبدنژادی و گندآوری
رزی دید در راه بارآوری .

فردوسی .


گزیت رز بارور شش درم
به خرماستان بر همین زد رقم .

فردوسی .


بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان .

فردوسی .


اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ
بوقت بار عنا بر دهد بجای عنب .

فرخی (از آنندراج ).


گر نیستت ستور چه باشد
خری بمزد گیر و همی رو
مر کشت را خود افکن نیرو
رز را بدست خود کن فرخو.

لبیبی .


تا دو سه روزدر این سایه ٔ رز
آب انگور گساریم به آب .

منوچهری .


در سایه ٔ رز اندر گوری بکنیدم
تا نیکترین جایی باشد وطن من .

منوچهری .


آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگرزان است .

منوچهری .


شد از بیم رخها چو برگ رزان
سر تیغ چون دست وَشّی رزان .

اسدی (از آنندراج ).


پادشاه ... اقبال بر نزدیکان خود فرماید... چون شاخ رز که بر درخت نیکوتر و بارورتر بود. (کلیله و دمنه ).
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط رود آبش از مسام .

خاقانی .


کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار
باد وزان بر رزان گشت به دل کینه دار.

خاقانی .


رز گر به گاه عید زرافشان کند ز شاخ
واجب کند که هست شکرریز دخترش .

خاقانی .


رزی داشتم بر درخانه گفت
به سایه درش نیکمردی بخفت .

(بوستان ).


پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.

(بوستان ).


بدین نوع کو برگ رز می خورد
عجب دارم ار شب به پایان برد.

(بوستان ).


زکات مال بدر کن که فضله ٔ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.

(گلستان ).


|| انگور. (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر) (از برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ خطی ) (از شعوری ج 2 ص 6) :
نزدیک رز آید در رز را بگشاید
تا دختر رز را چه بکار است و چه شاید.

منوچهری .


و از این شهرک جزرز خراجی و خرما و غله هیچ نخورد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 142).
به پیش لفظ او شکّر چنان است
که اندر پیش شکّر غوره ٔ رز.

سوزنی .


سرد است سخت سنبله ٔ رز به خرمن آر
تا سستیی به عقرب سرما برافکند.

خاقانی .


- آتش رز ؛ شراب . (یادداشت مؤلف ).
- || آتش حاصل از سوختن چوب رز :
بفروزیم همی آتش رز
گسترانیم بر او سرخ کباب .

منوچهری .


- تاک رز ؛ شاخه ٔ درخت انگور :
از آن آب با خوشه آمیخته
که هست از رگ تاک رز ریخته .

فردوسی .


تاک رز باشدمان شاسپرم
برگ رز باشد دستار شراب .

منوچهری .


تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.

ناصرخسرو.


- خون رز ؛ شراب . می . (یادداشت مؤلف ) :
از آن جانسوز لختی خون رز ده
سپرده زیر پا اندر سپارا.

رودکی .


زانگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت من
بر زاهدان انگشت گز با شاهدان جان تازه کن .

خاقانی .


خون خورده ای نُه مَه پسر خون رزان می خور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی .

خاقانی .


بر شما بادا که خون رز خورید
خاکیان را در میان یاد آورید.

خاقانی .


خون رزان ریخته وز پی کین خواستن
تاختن آورد ابر از بردریاکنار.

خاقانی .


در صبوحش که خون رز ریزد
ز آب یخ بسته آتش انگیزد.

نظامی .


- دختر رز ؛ شراب . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (از شعوری ج 2 ص 6) :
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رز نشسته برقعپوش .

هاتف اصفهانی .


صدطفل فرح دختر رز زاده به عقدم
آن نطفه که غم زاید از او در کمرم نیست .

عبدالسلام پیامی (از شعوری ).


- || انگور. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از شعوری ج 2 ص 6) :
حیض بر حور و جنابت بر ملایک بسته ام
گر ز خون دختران رز بود صهبای من .

خاقانی .


|| باغ انگور. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). باغ انگورستان . (آنندراج ) (انجمن آرا). رزستان . تاکستان : و کم کسی بود اندر مکه که نه در طایف او را رزی بودی . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و به راه یک رز بود مر عقبه و شیبه پسران ربیعه را... و بدان رز اندر بودند...عقبه و شیبه در باغ بودند و آن وقت انگور رسیده بود... و حوضی بود پرآب بر در آن رز. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و حمیریان را کشت و برز است و مراعی و رز. (حدودالعالم ).
روزی شدم به رز به نظاره دو چشم من
خیره شد از عجایب الوان که بنگرید.

بشار مرغزی .


حوضی ز خون ایشان [دختران رز ] پر شد میان رز
از بسکه شان ز تن به لگدکوب خون دوید.

بشار مرغزی .


سراسر همه رز پر از غوره بود
بفرمود تا کهتران را درود
از آن خوشه ای چند ببرید و برد
به ایوان و خوالیگرش را سپرد.

فردوسی .


بیامد خداوند رز در زمان
بدان مرد گفت ای بد بدگمان .

فردوسی .


نگهبان آن رز نبودی به رنج
نه دینار دادی بها را نه گنج .

فردوسی .


رو همان پیشه که کردی پدرت
هیزم آور ز رز و چین غوشا.

علی قرط.


الا تا زمی از کوه پدید است و چه از ره
به کوه اندر شخ است و به ره بر رز و راود.

عسجدی .


دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید..
نزدیک رز آید در رز را بگشاید.

منوچهری .


از بسکه در این راه رز انگورکشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است .

منوچهری .


بسی خواهرانند بر راه رز
سیه موزگان و سمن چادران .

منوچهری .


تا بباشند بدین رز در مهمان منند
رز فردوس منند ایشان ولدان منند.

منوچهری .


دریغ سی وسه پاره رز و دوازده ده
دریغ حائط و قصر و زمین و انهارم .

سوزنی .


کس از محلت مرد یک از رز و یخدان
نه میوه آرد نه یخ نماند پندارم .

سوزنی .


درویشان به اشارت خواجه به عمارت آن رز مشغول گشتند اما همچنان احتیاط که می بایست در آن رز نکردند. چون نظر ایشان بر درویشان غدیوت افتاد قصه ٔ تقصیر ایشان را که در عمارت از خواجه علاءالدین کرده بودند بر ایشان خواندند. (از انیس الطالبین صص 102 - 103). اول به کار عمارت رز خواجه علاءالدین مشغول گردید. (انیس الطالبین ص 102). و هر یکی را بر این کاریز رزی بوده است و حاصل هر رزی آن مقدار بوده است که صاحبش با اهل و تبع و عیال بدان معاش کرده است و او را کفاف بوده است . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 68). و بدین دیه رزهااند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ).
- رز ارمانوش ؛ ناصرخسرو گوید: از آنجا به شهر ارزن شدیم شهری آبادان و نیکو بود... و در آنجا در آذرماه پارسیان دویست من انگور به یک دینار میفروختند که آنرا رز ارمانوش می گفتند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8).
|| هر باغی . (ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر) (از برهان ). باغ . (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از فرهنگ خطی ) (از شعوری ج 2 ص 6) (فرهنگ فارسی معین ) :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.

علی قرط.


چو سیب سرخ رخ در دست شاهان
نه سیب رز بود سیب صفاهان .

نظامی (از آنندراج ).


از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم
همچو دزدان شکر از گلبن خود می چیدم .

مولوی (از جهانگیری ).


|| زهر هلاهل و زهر قاتل . (ناظم الاطباء). زهر هلاهل . (لغت محلی شوشتر) (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). سم مهلک : آب رز (آب زهر). (فرهنگ فارسی معین ). به معنی زهر نیزآمده . (از آنندراج ) (انجمن آرا) :
به زه کن کمان را و این تیر گز
بدینگونه پرورده ٔ آب رز.

فردوسی .


کمان را به زه کرد آن تیر گز
که پیکانْش را داده بود آب رز.

فردوسی .


|| جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء). پیکار. حرب . جدال . قتال . وقعه . وغا. (یادداشت مؤلف ). || قلعه و حصار. (ناظم الاطباء). || در لهجه ٔ بلوچ ، رازیانه را گویند. (از فرهنگ فارسی معین ). || رنگ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). رنگ یعنی لون . (از شعوری ج 2ص 6). مطلق رنگ . (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). و این ظاهراً از ریشه ٔ رزیدن استنباط شده است . رجوع به رزیدن شود. || (نف مرخم ) صباغ و رنگرز. (ناظم الاطباء). رنگ کننده . (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). رنگ کننده چون رنگرز. (آنندراج ) (انجمن آرا). در ترکیب به معنی رزنده (رنگ کننده ) آید: رنگرز. (فرهنگ فارسی معین ). اسم فاعل از رزیدن . مخفف رزنده . (یادداشت مؤلف ). و به همین مناسبت در برهان و بتبع آن انجمن آرا و آنندراج و ناظم الاطباء معنی صباغ و رنگ کننده چون رنگرز به کلمه داده شده است .
- رنگرز ؛ صباغ . رنگ کننده :
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی بمثل پیرهن رنگرزان است .

منوچهری .


چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم
که ریگ سیه را کند ارغوانی .

منوچهری (از آنندراج ).


|| (فعل امر) امر به رنگ کردن . (لغت محلی شوشتر) (از برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). امر رزیدن که به معنی رنگ کردن است چنانکه در رنگرز است . (غیاث اللغات ). امر ازرزیدن که رنگ کردن باشد. (فرهنگ خطی ). || امر به بستن حنای دست و پا. (لغت محلی شوشتر).

رز. [ رَ ] (اِخ ) نام محلی از رستاق انار طسوج به ناحیت قم . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ قم ص 121 و 113 شود.


رز. [ رَزز ] (ع مص ) سپوختن و فروبردن ملخ دم خود را بزمین تا خایه نهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ). فروبردن دم خود را بزمین برای تخم نهادن . (از اقرب الموارد). دنبال بزمین فروبردن ملخ . (تاج المصادر بیهقی ). || خسته کردن کسی را به نیزه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). نیزه زدن کسی را. (از اقرب الموارد). نیزه زدن . (مهذب الاسماء). || نیکو کردن زرفین در را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زفرین بر جای نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || ثابت و استوار کردن چیزی را در چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). چیزی در زمین یا دیوار استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ثابت و استوار کردن چیزی در چیزی . گویند: رَزّ السکین َ فی الحائط و السهم َ فی القرطاس ؛ ای أثبتهما. (از اقرب الموارد). || کارد بزمین فروبردن یا به صید. (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || بانگ کردن آسمان از باران . (از اقرب الموارد).


رز. [ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.


رز. [ رِ ] (نف مرخم )مخفف ریز. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (از فرهنگ جهانگیری ). مخفف ریز و ریزنده . (ناظم الاطباء). مخفف ریز که از ریختن مشتق است . (برهان ).


رز. [ رِزز ] (ع اِ) آوازی که از دور آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آوازی که از دور آید یا عام است . (منتهی الارب ). || آواز تندر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آواز رعد. (از اقرب الموارد). || بانگ شتر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || حدث ، از آن است حدیث : من وجد فی بطنه رِزّاً فلینصرف و لیتوضاء. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). صدای شکم واز آن است حدیث : «من وجد...». (از اقرب الموارد).


رز. [ رُ ] (ع اِ) برنج . اَرُزّ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به رُزّ و اَرُزّ شود.


رز. [ رُ ] (فرانسوی ، اِ) گُل سرخ . گُل محمدی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دو کلمه ٔ بالا شود.


رز. [ رُزز ] (ع اِ) لغتی است در اَرُزّ و آن در عصر ما بیشتر مصطلح است . (از اقرب الموارد). برنج . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مؤلف نشوءاللغه گوید: در کلمه ٔ رُزّ بجای تشدید نونی آورده بصورت رُنْز گویند. رجوع به ذیل ص 124 همان کتاب شود. جوالیقی در بحث از کلمه ٔ اَرُزّ گوید: آن اسمی اعجمی است و همزه ٔ آن زاید است و در آن لغات : اُرُز، اَرُزّ، رُنْز و... است .(از المعرب جوالیقی ص 34). احمد محمد شاکر، مصحح کتاب ، در حاشیه ٔ همان صفحه آرد: زبیدی گوید: در نزد عوام رُزّ مشهورتر است . و رجوع به مترادفات کلمه شود.


رز. [ رَ ] ( اِ ) درخت انگور. ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از شعوری ج 2 ص 6 ) ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ). تاک مو. ج ، رزان ، رزها. ( فرهنگ فارسی معین ). بعربی کَرْم گویند. ( از دهار ) ( منتهی الارب ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). کَرْمة. ( منتهی الارب ). مو. این درخت بطور خودرو در همه جنگلهای شمال هست از آستارا تا گلی داغ و نیز در جنگلهای خشک فارس و لرستان و از ساحل تا یکهزارگزی دیده شده است. ( یادداشت مؤلف ). آقای گل گلاب آرد: هفتم تیره رزها - این تیره عموماً در نواحی گرم و مرطوب جنگلهای استوایی روییده ساقه های پیچنده آنها از شاخه های درختان دیگر بالا میرود و بیش از سیصد جنس آنها تشخیص داده شده که همه از نوع انگور هستند ولی مهمترین جنس آنها مو یا رز است که در تمام نقاط معتدل سطح زمین کاشته میشود. گلهای آن دارای پنج کاسبرگ سبز است که به سرپوشی متصل شده اند و هنگام باز شدن گل سرپوش از پایین جدا میشود و پنج پرچم و تخمدانی با دو یا پنج پرچم بهم چسبیده از آن بیرون می آید و میوه ای میسازد که آنرا سَته یا انگور میگویند. ( از گیاه شناسی گل گلاب صص 230 - 231 ) : مردمان مکه را از طایف چاره نیست زیرا در مکه نه رز است و نه درختهای میوه و همه میوه از طایف آرند. ( ترجمه تفسیر طبری ).
سواری رزی دید بارآوری
سپهبدنژادی بلنداختری.
فردوسی.
سپهبدنژادی و گندآوری
رزی دید در راه بارآوری.
فردوسی.
گزیت رز بارور شش درم
به خرماستان بر همین زد رقم.
فردوسی.
بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان.
فردوسی.
اگر مخالف تو رز نشاند اندر باغ
بوقت بار عنا بر دهد بجای عنب.
فرخی ( از آنندراج ).
گر نیستت ستور چه باشد
خری بمزد گیر و همی رو
مر کشت را خود افکن نیرو
رز را بدست خود کن فرخو.
لبیبی.
تا دو سه روزدر این سایه رز
آب انگور گساریم به آب.
منوچهری.
در سایه رز اندر گوری بکنیدم
تا نیکترین جایی باشد وطن من.
منوچهری.
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزان است
گویی به مثل پیرهن رنگرزان است.
منوچهری.
شد از بیم رخها چو برگ رزان
سر تیغ چون دست وَشّی رزان.

رز. [ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 482 تن . آب آنجا از چشمه و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

گل سرخ.
مصیبت بزرگ.
۱. (زیست شناسی ) انگور.
۲. باغ.
۳. باغ انگور.
۴. [مجاز] شراب.
۵. (بن مضارعِ رزیدن ) = رزیدن
۶. رنگ کننده، رزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): رنگرز.

۱. (زیست‌شناسی) انگور.
۲. باغ.
۳. باغ انگور.
۴. [مجاز] شراب.
۵. (بن مضارعِ رزیدن) = رزیدن
۶. رنگ‌کننده؛ رزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رنگرز.


گل سرخ.


مصیبت بزرگ.


دانشنامه عمومی

Hulthemia Dumort.
×Hulthemosa Juz. (Hulthemia × Rosa)
رُز، گل سرخ، گل محمدی، گل سوری، یا وَرد، سرده ای (رده ای) از تیرهٔ گل سرخ است که نزدیک به ۱۵۰ گونه دارد. جای اصلی رویش رز خودرو در نیمکرهٔ شمالی کرهٔ زمین است و تاکنون در نیمکرهٔ جنوبی رز خودرو دیده نشده است. گل رز در بسیاری از بخش های ایران به خوبی می روید همچنین در اکثر بخش های خاورمیانه، اروپا و روسیه نیز به فراوانی یافت می شود. این گیاه برای مصارف صنعتی بیشتر در کشورهای بلغارستان، ترکیه و فرانسه کشت می شود. در سال ۱۹۷۹ پژوهشگران در انجمن جهانی رز توافق کردند تا رزها در سه گروهِ رزهای خودرو، رزهای باغی قدیمی و رزهای باغی جدید قرار گیرند همچنین رزهای انگلیسی نیز به مجموعه ای از گل های رز باغی قدیم و جدید گفته می شود که توسط پرورش دهندهٔ رز انگلیسی، دیوید اوستین به وجود آمده اند. تاکنون بیش از ۲۰٬۰۰۰ رقم رز نامگذاری شده است و هر ساله صدها نوع جدید نیز به این مجموعه افزوده می شود. رز به عنوان ملکهٔ گل ها آوازه دارد. پرورش رز تنها برای لذت بردن از زیبایی این گل نیست بلکه از این گل برای عطرسازی، فرآوری چای، مربا، لیکور و بسیاری مواد خوراکی دیگر استفاده می شود. عطر رز آرامش بخش سامانه عصبی است و در راحت به خواب رفتن انسان کارایی دارد و به همین سبب در عطردرمانی بکار برده می شود. اسانس رز گرانترین اسانس دنیا است و هر گرم آن معادل یک گرم طلا در بازار جهانی قیمت دارد. گل رز از نظر کثرت قرار گرفتن در جایگاه گل ملی مقام نخست را در میان همه گل ها دارد و در ۱۰ کشورِ ایران، آمریکا، انگلستان، ایتالیا، رومانی، عراق، عربستان سعودی، مراکش، لوکزامبورگ و بلغارستان به عنوان گل ملی انتخاب شده است.
rose واژه ای است فرانسوی از لاتین rosa که واژه ای دخیل از یونانی ῥόδον rhódo-n (یونانی آیولی: ϝρόδον wródo-n) است. ریشهٔ نهایی واژهٔ یونانی به صورت نیاهندواروپایی *wrdho- (حالت فونتیک: *wr̥dʰo-) بازسازی شده است. واژهٔ یونانی مذکور احتمالاً مستقیماً از نیاهندواروپایی نیست بلکه از طریق فارسی باستان *varda- وارد آن شده است. نظریهٔ دیگر این است که واژهٔ یونانی وام واژه ای از یک زبان تراسی-فریگی (و آن هم برگرفته از نیاهندواروپایی) است، چون رز علاوه بر ایران در مقدونیه و تراکیه نیز می روییده است. در اوستایی این واژه 𐬬𐬀𐬭𐬆𐬜𐬁 varǝδā ثبت شده که قدیمی ترین حالت ثبت شدهٔ این واژه از بین زبان های ایرانی است. این واژه از زبان های ایرانی وارد زبان های سامی هم شده است، از جمله آرامی ורדא wardā/wurdā (سریانی ܘܪܕܐ)، عربی (به عربی: وَرْدَة) و عبری ורד wéreḏ، که همگی به معنی «رز» هستند. واژه ارمنی վարդ vard به معنی «رز» نیز از ایرانی میانه است. در پارتی این واژه به شکل wār درآمده است (ard ایرانی باستان در پارتی به ār تبدیل می شود).
در فارسی کلاسیک و تا ۳–۲ قرن اخیر به رز «گل» گفته می شد و «گلاب» به آبی که از آن به دست می آید (مقایسه کنید با ترکی استانبولی gül که معنی «رز» را حفظ کرده است، که از ترکی عثمانی gül و آن هم از فارسی کلاسیک است) بعدها این واژه لفظ عام تری یافت و به انواع گوناگون گل اطلاق شد. «گل» فارسی از فارسی میانه gul است که ریشهٔ آن نهایتاً به همان فارسی باستان *varda- می رسد: طبق قواعد زبان شناسی تطبیقی زبان های ایرانی، در حین تحول ایرانی باستان به ایرانی میانه، خوشهٔ -rd- به -l- تبدیل می شود (*varda- → *vala-)، و مصوت های انتهایی حذف می شوند (*vala- → *val)، و vV- (منظور از «V» یک مصوت است) به gu- تبدیل می شود (*val → gul).‏

دانشنامه آزاد فارسی

رُز
رجوع شود به:گل سرخ

گویش مازنی

/rez/ ریز - دره ۳پرت گاه & درخت انگور & عملی در بافتن ریسمان & صخره ایی که سنگ های آن ریزش کند

۱ریز ۲دره ۳پرت گاه


درخت انگور


عملی در بافتن ریسمان


صخره ایی که سنگ های آن ریزش کند


پیشنهاد کاربران

رَز:سمّ مهلک

نوعی گل فرانسوی

گیاهی زیبا که شکوفه های بزرگی باز میکند

گلی زیبا

رز تنها نه . . . . . اگر بااسمی ترکیب بشه خوش اهنگش میکنه

در زبان هائیتیایی Rezen و در زبان فرانسوی Raisins به معنی انگور آمده احتمال می رود با واژه رزین و رزان ارتباط معنایی داشته باشند

اصیل

در گویس زبان بختیاری واژه رَز ( Raz ) به معنای درخت انگور میباشد.

در گویش تاتی رَز به باغ گفته میشود.

قشنگ ونازنین


رز به معنی درخت انگور میباشد

رز ❤️

رز Rose واژه ای است�فرانسوی�از�لاتین�rosa�که واژه ای دخیل از�یونانی است ، این واژه خود صورتی از واژه ای نیاهندواروپایی است

واژهٔ یونانی مذکور احتمالاً مستقیماً از نیاهندواروپایی نیست بلکه از طریق فارسی باستان�*varda�وارد آن شده است

نظریهٔ دیگر این است که واژهٔ یونانی وام واژه ای از یک زبان�تراسی - فریگی� ( و آن هم برگرفته از نیاهندواروپایی ) است، چون رز علاوه بر ایران در�مقدونیه�و�تراکیه�نیز می روییده است

در�اوستایی�این واژه varǝδā ثبت شده �که قدیمی ترین حالت ثبت شدهٔ این واژه از بین زبان های ایرانی�است

این واژه از�زبان های ایرانی�وارد زبان های سامی�هم شده است

از جمله�آرامی�Warda
عربی��وَرْدَة
و عبری��w�reḏ
که همگی به معنی رز هستند

�واژه ارمنی�vard به معنی رز نیز از�ایرانی میانه است

�در�پارتی�این واژه به شکل wārr درآمده است ( ard ایرانی باستان در پارتی به ār تبدیل می شود )

در�فارسی کلاسیک�و تا دو سه قرن اخیر به رز گل گفته می شد و گلاب به آبی که از آن به دست می آید

بعدها این واژه لفظ عام تری یافت و به انواع گوناگون گل اطلاق شد

گل فارسی از فارسی میانه�gul است
�که ریشهٔ آن نهایتاً به همان فارسی باستان�*varda می رسد

* طبق قواعد�زبان شناسی تطبیقی�زبان های ایرانی ، در حین تحول�ایرانی باستان�به ایرانی میانه، خوشهٔ - rd - به - l - تبدیل می شود ( *varda - → *vala - )
و مصوت های انتهایی حذف می شوند ( *vala - → *val )
و�vV - � ( منظور از �V� یک مصوت است ) به�gu - تبدیل می شود
( *val → gul )


در کشورهای شرقی همواره کشت رز و استفاده از عطر آن بسیار مورد علاقه مردم بوده است

در گاه شمار ایران باستان ، روز نوزدهم هر ماه فروردین نام داشته است
در روز فروردین از ماه�اسفند�جشنی در ایران برگزار می شده است به نام�نوروز انهار�که مردمان در این روز به� دشت و دمن ، به ویژه کنار رودها و چشمه ها رفته و طی مراسمی عطر و�گلاب�در آب ها می افشاندند

در�تاریخ بیهقی�از جشن دیگری به نام جشن گل افشانی یاد شده است� که ظاهراً در روز بخصوصی برگزار می شده است و مردم در فصل گل سرخ بر سر یکدیگر گل می افشاندند

امروزه از رسم های باقی مانده در ارتباط با گل سرخ یکی�آیین گل غلتان�است که در مناطق مختلف شهرستان�دامغان�در� اولین بهار از زندگی نوزاد برگزار می شود

زمان انجام این آیین از هنگام تولد تا یک سالگی نوزاد است و در باور و عقاید اهالی منطقه غلتانیدن بدن نوزاد در میان برگ های گل محمدی سبب حفظ طراوت و شادابی او و دور ماندن از بیماری های مختلف می شود
آئین سنتی گل غلتان در فهرست آثار معنوی ( ناملموس ) کشور ثبت شده است

در داستان�هزار و یک شب�و همین طور�رباعیات عمر خیام ( در حدود ۱۱۰۰ سال پیش ) از این گل یاد شده است

درشاهنامه فردوسی�لفظ گل منحصراً به گل سرخ تعلق دارد�و برگ گل نیز به معنای برگ گل سرخ یا گلبرگ گل سرخ یا خود گل سرخ است و بدین ترتیب آمدن لفظ برگ قبل از نام گل های دیگر نیز به معنای گلبرگ آن گل یا خود آن گل است

در بیت اول شعر زیر برگ گل به معنای گل سرخ و در بیت دوم برگ گلنار به معنای گلِ انار است
همه بوستان زیر برگ گلست
همه کوه پُر لاله و سنبلست
بگفت این و باد از جگر برکشید
شد آن برگ گلنار چون شنبلید
فردوسی


رز در فرهنگ های گوناگون تاریخچهٔ مدیدی از نمادگرایی و مفهوم دارد

در�هند�رز به�ویشنو�پیشکش شده است

سافو�از شاعران�یونانی�سده هفتم پیش از میلاد ، در شعری� رز را به عنوان ملکهٔ گل ها توصیف کرده است

به نظر می رسد که در عهد باستان بیشتر به منظور لذت بردن از عطر گل ، این گیاه پرورش داده می شده است
نقل شده است که ملکه�کلئوپاترا به رز بسیار علاقه مند بوده و از این گل به عنوان عطر استفاده می کرده است

در اساطیر�یونانی�آمده است که گل رز در ابتدا سفید بوده است اما روزی آفرودیت�بر اثر شنیدن خبر جراحت دوست قدیم خود آدونیس�به کمک او شتاف و در راه خاری به پای او فرو� رفت و خون از پای او جاری شد و گل های رز به رنگ سرخ در آمد

�همچنان آمده است که به تعداد قطرات خونی که�از آفرودیت جاری شد آدونیس اشک ریخت و از هر قطره اشک او یک گل سرخ بوجود آمد

نرون�امپراتور روم به گل رز علاقه بسیاری داشته است و در ضیافت های خود دستور می داده است که از سقف گلبرگ های رز یا آب با عطر گل را به روی مهمانان بپاشند

گفته می شود که هزینهٔ مصرف رز در طول یک ضیافت به نرخ کنونی به ۱۰۰٬۰۰۰ دلار بالغ می شده است پس میتوان گفت رز سمبل تجمل بوده است

گل رز در هنگام�جنگ های صلیبی�توسط ارتش صلیبی از خاورمیانه به اروپا برده شد
در اروپای قرون وسطا و از زمان از بین رفتن�امپراتوری روم غربی تا قبل از دوران رنسانس عطر رز توسط کلیسا از نظر مذهبی ناپسند قلمداد شد و کشت این گل بجز به هدف مصرف دارویی ممنوع بوده است


Roz


کلمات دیگر: