( دست ناخورده ) دست نخورده بکر سربمهر .
دست ناخورده
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
دست ناکرده. [ دَ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) دست نخورده. بکر. دوشیزه. به مُهر :
دست ناکرده چندگونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.
نظامی.
دست ناکرده دلستانی چند
بکر چون روی غنچه زیر پرند.
نظامی.
دست ناکرده چندگونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.
نظامی.
دست ناکرده دلستانی چند
بکر چون روی غنچه زیر پرند.
نظامی.
دست نابرده. [ دَ ب ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سالم. مصون از تصرف. دست نخورده :
ز گنجش یکی بهره برداشتم
دگر دست نابرده بگذاشتم.
( گرشاسبنامه ص 315 ) .
نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
ز گنجش یکی بهره برداشتم
دگر دست نابرده بگذاشتم.
( گرشاسبنامه ص 315 ) .
نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.
فردوسی.
بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.
فردوسی.
کلمات دیگر: