هیتال. [ هََ ] ( اِخ ) رجوع به هیاطله شود :
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نماند به رنج
نمانم به جایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب وفراز.
ز هیتال و چین دست بر سر گرفت.
ابا لشکر و گنج و چندی مهان.
نباید که کس پی نهد بر زمین.
مناره برآرم به شمشیر و گنج
ز هیتال تا کس نماند به رنج
نمانم به جایی پی خوشنواز
به هیتال و ترک از نشیب وفراز.
فردوسی ( از انجمن آرا ).
مر او را سبک شاه در بر گرفت ز هیتال و چین دست بر سر گرفت.
فردوسی.
سوی شاه هیتال شد ناگهان ابا لشکر و گنج و چندی مهان.
فردوسی.
که از مرز هیتال تا مرز چین نباید که کس پی نهد بر زمین.
فردوسی.