کلمه جو
صفحه اصلی

دلیر کردن

فارسی به انگلیسی

nerve

فرهنگ فارسی

دل دادن . شجاع و دلاور کردن .

لغت نامه دهخدا

دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ). تطویع. ( از منتهی الارب ). تنجید. ( تاج المصادر بیهقی ). گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

دلیر کردن: شجاعت بخشیدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۲۲ ) .



کلمات دیگر: