دود بر آوردن .
دود برانگیختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دود برانگیختن. [ ب َ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) دود برآوردن. دود انگیختن. ( یادداشت مؤلف ) :
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
برانگیخت از بام دژ تیره دود
دلیری به سالار لشکر نمود.
هندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر.
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
عسجدی.
- دود برانگیختن از( ز ) جایی ؛ به آتش کشیدن. آتش زدن و سوختن ویران و نابود کردن : برانگیخت از بام دژ تیره دود
دلیری به سالار لشکر نمود.
فردوسی.
آتش هیبت تو دود برانگیخت ز هندهندوان را رخ ازآن دود سیه گشت چو قیر.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
دود برانگیختن: بلند کردن دود.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۸ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۳۸ ) .
کلمات دیگر: