کلمه جو
صفحه اصلی

منزع

فرهنگ فارسی

( اسم ) کشیدنگاه ( کمان ) : [ از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود ... تا امروز وصیت می کرده ام ... ] ( نفثه المصدور . چا . ۵۵ - ۵۴ ) ( مقایسه شود با لم یبق فی القوس منزع یعنی کار بنهایت رسید . )
رجل منزع آنکه تباهی افکند و بر آغالاند مردم را و کذلک رجل منزعه .

لغت نامه دهخدا

منزع. [ م َ زَ ] ( ع اِ ) کشیدنگاه. و منه لم یبق فی القوس منزع ؛ یعنی کار به نهایت رسید. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) : از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه امل متسعی بود... تا امروز... وصیت می کرده ام... ( نفثةالمصدور چ یزدگردی صص 54-55 ).

منزع. [ م ِ زَ ] ( ع اِ ) تیر که بدان کشند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیری که بدان کشیده می شود. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد سخت کشنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منزع. [ م ُ ن َزْ زَ ] ( ع ص ) ثمام منزع ؛ گیاه برکنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). برکنده و گویند ثمام منزع. ( از اقرب الموارد ).

منزع . [ م َ زَ ] (ع اِ) کشیدنگاه . و منه لم یبق فی القوس منزع ؛ یعنی کار به نهایت رسید. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) : از آن روز باز که در قوس رجا منزعی و در عرصه ٔ امل متسعی بود... تا امروز... وصیت می کرده ام ... (نفثةالمصدور چ یزدگردی صص 54-55).


منزع . [ م ِ زَ ] (ع اِ) تیر که بدان کشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیری که بدان کشیده می شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد سخت کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


منزع . [ م ُ ن َزْ زَ ] (ع ص ) ثمام منزع ؛ گیاه برکنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). برکنده و گویند ثمام منزع . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

جای کشیدن.


کلمات دیگر: