گمارش , پيغام , ماموريت , فرمان , پيغام بري , پيغام رساني , بماموريت فرستادن , وابسته به ماموريت , هيلت اعزامي يا تبليغي , کار , وظيفه , تکليف , امرمهم , زياد خسته کردن , بکاري گماشتن , تهمت زدن , تحميل کردن
مهمه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
مونث مهم، مهمات جمع، ونیزمهمات: درفارسی به معنی آلات وادوات جنگ گفته می شود
(اسم ) مونث مهم : [ امورمهمه ] جمع : مهمات .
هم مهمت اندوهگین کردن کار کسی را یا گداختن بیماری تن را و لاغر کردن یا آهنگ کردن .
(اسم ) مونث مهم : [ امورمهمه ] جمع : مهمات .
هم مهمت اندوهگین کردن کار کسی را یا گداختن بیماری تن را و لاغر کردن یا آهنگ کردن .
فرهنگ معین
(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) بیابان خشک ، دشت پهناور بی آب و علف .
لغت نامه دهخدا
( مهمة ) مهمة. [ م َ هََ م ْم َ ] ( ع مص ) هم. مهمت. اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن. || در خواب کردن کودک را به آواز. ( منتهی الارب ). طفل را با آواز لالائی خواباندن. || گداختن پیه. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاری شیر ناقه را. || آهنگ کردن ؛ قوله تعالی : و لقد همت به وهم بها . ( منتهی الارب ).
مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ]( ع ص ) تأنیث مهم. ج ، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. ( غیاث ). رجوع به مهم شود.
مهمه. [ م َهَْم َه ْ ] ( ع اِ ) بیابان هموار. ( دستورالاخوان ). ج ، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. ( منتهی الارب ). بیابان دور. ( مهذب الاسماء ) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.
چون دم ابیض و دل بلعم.
مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ]( ع ص ) تأنیث مهم. ج ، مهمات. در اندوه اندازنده. || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. ( غیاث ). رجوع به مهم شود.
مهمه. [ م َهَْم َه ْ ] ( ع اِ ) بیابان هموار. ( دستورالاخوان ). ج ، مهامه. دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران. ( منتهی الارب ). بیابان دور. ( مهذب الاسماء ) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی.
منوچهری.
مهمهش با مهابت ارقم چون دم ابیض و دل بلعم.
سنائی.
مهمه . [ م َهَْم َه ْ ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان ). ج ، مهامه . دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران . (منتهی الارب ). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست :
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی .
مهمهش با مهابت ارقم
چون دم ابیض و دل بلعم .
اندر آمد نوبهاری چون مهی
چون بهشت عدن شد هر مهمهی .
منوچهری .
مهمهش با مهابت ارقم
چون دم ابیض و دل بلعم .
سنائی .
مهمة. [ م َ هََ م ْم َ ] (ع مص ) هم . مهمت . اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری تن را و لاغر کردن . || در خواب کردن کودک را به آواز. (منتهی الارب ). طفل را با آواز لالائی خواباندن . || گداختن پیه . || شیر دوشیدن . || رنجور گردانیدن بسیاری شیر ناقه را. || آهنگ کردن ؛ قوله تعالی : و لقد همت به وهم بها . (منتهی الارب ).
مهمة. [ م ُ هَِ م ْم َ ](ع ص ) تأنیث مهم . ج ، مهمات . در اندوه اندازنده . || مجازاً ضروری ، چرا که کار ضروری آدمی را در اندوه و غم می اندازد. (غیاث ). رجوع به مهم شود.
فرهنگ عمید
= مهم
بیابان، دشت بی آب وعلف.
بیابان، دشت بی آب وعلف.
بیابان؛ دشت بیآبوعلف.
مهم#NAME?
پیشنهاد کاربران
نوک پستان مادر. این واژه برگرفته از واژه ماما یا مامان هستش
کلمات دیگر: