کلمه جو
صفحه اصلی

منوب

فرهنگ فارسی

منوب عنه: کسی که دیگری درامری نیابت وجانشینی اوراعهده دارشده
( اسم ) کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که در کاری نایب و جانشین دیگری شده .

لغت نامه دهخدا

منوب. [ م َ ]( ع ص ) نیابت کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت. ( جهانگشای جوینی ). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که... ( جهانگشای جوینی ).
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب.
مولوی.
رجوع به منوب عنه شود.

منوب. [ م َ ] ( اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان [ به خوزستان ] با نعمت بسیار و کشت و برز. ( حدود العالم ).

منوب . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان [ به خوزستان ] با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم ).


منوب . [ م َ ](ع ص ) نیابت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) :
نفاذ حکمتش از فرمان منوب نافذتر گشت . (جهانگشای جوینی ). رئیس مظفر که حاکم دامغان بود منوب خویش امر داد حبشی را بر آن داشت که ... (جهانگشای جوینی ).
نی غلط گفتم که نایب یا منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب .

مولوی .


رجوع به منوب عنه شود.

فرهنگ عمید

کسی که دیگری در امری نیابت و جانشینی او را عهده دار شده، منوب عنه.

دانشنامه عمومی

منوب (یمن). منوب روستایی است در ناحیهٔ (بنی أکثم)، در عزلهٔ (بنی خولان)، از توابع استان صَعده در کشور یمن در شبه جزیره عربستان.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۱۳۶) نفر (۸ خانوار) می باشد.

پیشنهاد کاربران

یعنی کسی که از طرف یک شخص برای انجام کاری و امری، نماینده شده


کلمات دیگر: