کلمه جو
صفحه اصلی

هوج

فرهنگ فارسی

جمع هوجائ

لغت نامه دهخدا

هوج. [ هََ وَ ] ( ع اِمص ) درازی با اندک گولی و سبکی و شتابزدگی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هوج. ( ع ص ، اِ ) ج ِ هوجاء.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به هوجاء شود.

هوج. ( اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 119 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. در دو محل به نام هوج بالا و پایین بنا شده و سکنه هوج بالا 60 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

هوج . (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 119 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است . در دو محل به نام هوج بالا و پایین بنا شده و سکنه ٔ هوج بالا 60 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


هوج . (ع ص ، اِ) ج ِ هوجاء.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هوجاء شود.


هوج . [ هََ وَ ] (ع اِمص ) درازی با اندک گولی و سبکی و شتابزدگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: