کلمه جو
صفحه اصلی

هوذه

لغت نامه دهخدا

( هوذة ) هوذة. [ هََ ذَ ] ( ع اِ ) سنگخواره. اسفهرود. قطا. سنگخوار. ( منتهی الارب ). کبوتر. ( مهذب الاسماء ). || معرفةً جانوری است. ج ، هوذ. ( منتهی الارب ).

هوذة.[ هََ ذَ ] ( اِخ ) ابن خلیفه ابوالاشهب. تابعی است.

هوذة. [ هََ ذَ ] ( اِخ ) ابن علی حنفی ، ملقب به ذوالتاج. والی ثمامة ابی اثال رئیس همامه بود به زمان رسول ( ص ) و رسول علیه السلام بدو نامه کرد و وی را دعوت به اسلام کرد و او گفت اگر محمد خلیفتی خویش پس از وفات خود بدو دهد او ایمان آرد و پیامبر او را نفرین کرد و او پس از اندک زمانی بمرد. وی ممدوح اعشی است و در حق او گفته است :
من یلق هوذة یسجد غیر ملتئب
اذا تعمم فوق التاج أو وضعا.
و رجوع به عقدالفرید و تاریخ گزیده و الجماهر بیرونی ص 111 و عیون الاخبار ج 1 و المصاحف و الموشح و امتاع الاسماع و المرصع و مجمل التواریخ و القصص شود :
شنیدم که اعشی به شهر یمن شد
سوی هوذةبن علی الیمانی
بر او خواند شعری به الفاظ تازی
به شیرین معانی و شیرین زبانی
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی.
منوچهری.

هوذة. [ هََ ذَ ] (اِخ ) ابن علی حنفی ، ملقب به ذوالتاج . والی ثمامة ابی اثال رئیس همامه بود به زمان رسول (ص ) و رسول علیه السلام بدو نامه کرد و وی را دعوت به اسلام کرد و او گفت اگر محمد خلیفتی خویش پس از وفات خود بدو دهد او ایمان آرد و پیامبر او را نفرین کرد و او پس از اندک زمانی بمرد. وی ممدوح اعشی است و در حق او گفته است :
من یلق هوذة یسجد غیر ملتئب
اذا تعمم فوق التاج أو وضعا.
و رجوع به عقدالفرید و تاریخ گزیده و الجماهر بیرونی ص 111 و عیون الاخبار ج 1 و المصاحف و الموشح و امتاع الاسماع و المرصع و مجمل التواریخ و القصص شود :
شنیدم که اعشی به شهر یمن شد
سوی هوذةبن علی الیمانی
بر او خواند شعری به الفاظ تازی
به شیرین معانی و شیرین زبانی
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی .

منوچهری .



هوذة. [ هََ ذَ ] (ع اِ) سنگخواره . اسفهرود. قطا. سنگخوار. (منتهی الارب ). کبوتر. (مهذب الاسماء). || معرفةً جانوری است . ج ، هوذ. (منتهی الارب ).


هوذة.[ هََ ذَ ] (اِخ ) ابن خلیفه ابوالاشهب . تابعی است .



کلمات دیگر: