کلمه جو
صفحه اصلی

مهجع

فرهنگ معین

(مَ جَ ) [ ع . ] (اِ. ) خوابگاه .
(مِ جَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - غافل . ۲ - احمق ، گول .
(مُ جِ ) [ ع . ] (ص . ) آن که گرسنگی را تسکین دهد.

(مَ جَ) [ ع . ] (اِ.) خوابگاه .


(مِ جَ) [ ع . ] (ص .) 1 - غافل . 2 - احمق ، گول .


(مُ جِ) [ ع . ] (ص .) آن که گرسنگی را تسکین دهد.


لغت نامه دهخدا

مهجع. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) خوابگاه. ( غیاث ) ( آنندراج ). آرامگاه :
ظل ذلت نفسه خوش مضجعی است
مستعدان صفا را مهجعی است.
مولوی.

مهجع. [ م ِ ج َ ] ( ع ص ) غافل گول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غافل و احمق و گول. ( ناظم الاطباء ).

مهجع. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) آنکه گرسنگی را تسکین می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || به خواب رونده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و رجوع به اهجاع شود.

مهجع. [ م َ ج َ ] (ع اِ) خوابگاه . (غیاث ) (آنندراج ). آرامگاه :
ظل ذلت نفسه خوش مضجعی است
مستعدان صفا را مهجعی است .

مولوی .



مهجع. [ م ِ ج َ ] (ع ص ) غافل گول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غافل و احمق و گول . (ناظم الاطباء).


مهجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) آنکه گرسنگی را تسکین می دهد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || به خواب رونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به اهجاع شود.


فرهنگ عمید

خوابگاه.


کلمات دیگر: