( اسم ) غمخوار متعهد .
انده گسار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
انده گسار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] ( نف مرکب ) آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. ( ناظم الاطباء ). شکننده اندوه. ( آنندراج ). اندوهگسار :
مرا خود ز گیتی همی بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس.
خردمند و انده گسار تو کیست.
بماند ز درد پسر یادگار.
نه انده گساری نه پیکارجوی.
خدمت میر است گفت محکم کاری.
انده و تیمار خویش با که گساری.
که چون رخسار تو با نور و تاب است
بشب انده گسارم اخترانند
که چون بینم بدندان تو مانند
خطا گفتم نه آن اندوه دارم
که باشد هرکسی انده گسارم.
ز مشکین صبا بهتر انده گسار.
بود شعر من هرگز انده گسارش ؟
کز جهان انده گساری داشتم.
از جهان زو بوده ام خوشنود بس .
وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم.
جام می آن همچو می انده گسار.
مرا خود ز گیتی همی بود و بس
چه انده گسار و چه فریادرس.
فردوسی.
ببین نیک تا دوستدار تو کیست خردمند و انده گسار تو کیست.
فردوسی.
نیارا همی بود [ دختر ایرج ] انده گساربماند ز درد پسر یادگار.
فردوسی.
بدو گفت خسرو چه گفتی بگوی نه انده گساری نه پیکارجوی.
فردوسی.
گفتم کانده گسار من بره اندرخدمت میر است گفت محکم کاری.
فرخی.
چون بره انده گسار با تو نباشدانده و تیمار خویش با که گساری.
فرخی.
بروز انده گسارم آفتاب است که چون رخسار تو با نور و تاب است
بشب انده گسارم اخترانند
که چون بینم بدندان تو مانند
خطا گفتم نه آن اندوه دارم
که باشد هرکسی انده گسارم.
( ویس و رامین ).
وگر انده از برف بودت مجوی ز مشکین صبا بهتر انده گسار.
ناصرخسرو.
کسی را که رود و می انده گساردبود شعر من هرگز انده گسارش ؟
ناصرخسرو.
هرگز از هیچ اندهم انده نبودکز جهان انده گساری داشتم.
خاقانی.
کو دلی کانده گسارم بود و بس از جهان زو بوده ام خوشنود بس .
خاقانی.
انده گسار من شد و انده بمن گذاشت وامق چه کرد زانده عذرا من آن کنم.
خاقانی.
خند خندان بستد و بر لب نهادجام می آن همچو می انده گسار.
سیدحسن ( از آنندراج ).
و رجوع به اندوه گسار شود.فرهنگ عمید
اندوهگسار#NAME?
= اندوه گسار
کلمات دیگر: