( دل آزاری ) ۱ - آزرده خاطر کردن . ۲ - ستمگری بیرحمی ٠
دل ازاری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( دل آزاری ) دل آزاری. [ دِ ] ( حامص مرکب ) دلازاری. حالت و چگونگی دل آزار. آزرده دلی. آزرده خاطری :
روی زرد و دو رخ دو رود روان
ازروان زاری و دل آزاری.
هرکه یابد ز تو تن آسانی.
هرچه داریم به لخت جگر خود داریم.
روی زرد و دو رخ دو رود روان
ازروان زاری و دل آزاری.
؟ ( از ترجمان البلاغه رادویانی ).
زود بیند ز تو دل آزاری هرکه یابد ز تو تن آسانی.
مسعودسعد.
نیست بر ناخن ما نقش دل آزاری مورهرچه داریم به لخت جگر خود داریم.
صائب.
|| ستمگری. بی رحمی. رجوع به دل آزار شود.کلمات دیگر: