دلفروز شدن .
دل افروز گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دل افروز گشتن. [ دِ اَ گ َ ت َ] ( مص مرکب ) دلفروز شدن. افروزنده و روشن کننده دل شدن. || خرم شدن. شادان شدن :
شب تیره از روی تو روز گشت
ز بویت جهانی دل افروز گشت.
شد باغ ز بس گوهر چون کیله کیال.
شب تیره از روی تو روز گشت
ز بویت جهانی دل افروز گشت.
فردوسی.
آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروزشد باغ ز بس گوهر چون کیله کیال.
فرخی.
کلمات دیگر: