تسار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تسار. [ ت ِ] ( اِخ ) تزار. رجوع به تزار در همین لغت نامه شود.
تسار. [ ] ( اِخ ) گای لیتسرانج مصحح فارسنامه ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامه مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخه چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است. او وزیر اردشیربن بابک است :... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمه حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیله بسیار بود... ( فارسنامه ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60 )
تسار. [ ] (اِخ ) گای لیتسرانج مصحح فارسنامه ٔ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامه ٔ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخه ٔ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است . او وزیر اردشیربن بابک است : ... وزیری داشت نام او تسار و پیش از آن از جلمه ٔ حکیمان بوده و این وزیر با رای صایب و مکر و حیله ٔ بسیار بود... (فارسنامه ٔ ابن البلخی چاپ گای لیسترانج ص 60)
تسار. [ ت َ رر ] (ع مص ) با کسی راز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با هم راز گفتن . (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). با هم راز گفتن و آگهی یافتن بعض قوم از سرّ بعضی دیگر. (از المنجد). || لذت بردن از آنچه که تو ناخوش داری آنرا مانند خاراندن و قلقلک دادن قسمتی از بدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تَسارَّ زید الی ما تکره ُ، استلذه ُ و اذا حک بعض جسده او غمز فاستلذه ُ قیل هو یَتَساَرﱡ الی ذلک . (اقرب الموارد). و رجوع به تسارر شود.
تسار. [ ت ِ] (اِخ ) تزار. رجوع به تزار در همین لغت نامه شود.