کلمه جو
صفحه اصلی

حمیسه

لغت نامه دهخدا

( حمیسة ) حمیسة. [ ح َ س َ ] ( ع اِ ) قلیه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
حمیسه. [ ح َ س ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قصبه نصار بخش قصبه معمره شهرستان آبادان. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری و مالاریائی. دارای 300 تن سکنه می باشد. از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد مشروب میشود. محصولاتش حنا، مختصری انگور و خرما است. اهالی بغرس نخل ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری اشتغال دارند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه نصار هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

حمیسه . [ ح َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری و مالاریائی . دارای 300 تن سکنه می باشد. از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد مشروب میشود. محصولاتش حنا، مختصری انگور و خرما است . اهالی بغرس نخل ، ماهیگیری ، حصیربافی و گلاب گیری اشتغال دارند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ نصار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


حمیسة. [ ح َ س َ ] (ع اِ) قلیه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: