کلمه جو
صفحه اصلی

حمساء

لغت نامه دهخدا

حمساء. [ ح َ ] ( ع ص ) مؤنث احمس. زن درشت در دین و دلاور در جنگ. ( اقرب الموارد ). ج ، حُمس.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سنة حمساء؛ سال سخت و شدید. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

حمساء. [ ح َ ] ( اِخ ) کعبه بدان جهت که سنگ آن سپید مایل بسیاهی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

حمساء. [ ح َ ] (اِخ ) کعبه بدان جهت که سنگ آن سپید مایل بسیاهی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


حمساء. [ ح َ ] (ع ص ) مؤنث احمس . زن درشت در دین و دلاور در جنگ . (اقرب الموارد). ج ، حُمس .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سنة حمساء؛ سال سخت و شدید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: