جمع احمق
حماق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حماق. [ ح ُ / ح َ ] ( ع اِ ) چیچک و مانند آن که بر اندام آید. ( منتهی الارب ). حمیق.حُمَیقی ̍. حُمَیقا. چیزی است شبیه آبله که بر اندام برآید. ( اقرب الموارد ). باد آبله. ( مهذب الاسماء ).
حماق. [ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) حُمُق. حَمقی ̍. حَماقی ̍. حُماقی. ج ِ احمق. ( منتهی الارب ). رجوع به احمق شود.
حماق. [ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) حُمُق. حَمقی ̍. حَماقی ̍. حُماقی. ج ِ احمق. ( منتهی الارب ). رجوع به احمق شود.
حماق . [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) حُمُق . حَمقی ̍. حَماقی ̍. حُماقی . ج ِ احمق . (منتهی الارب ). رجوع به احمق شود.
حماق . [ ح ُ / ح َ ] (ع اِ) چیچک و مانند آن که بر اندام آید. (منتهی الارب ). حمیق .حُمَیقی ̍. حُمَیقا. چیزی است شبیه آبله که بر اندام برآید. (اقرب الموارد). باد آبله . (مهذب الاسماء).
کلمات دیگر: