کلمه جو
صفحه اصلی

حمض

عربی به فارسی

اسيد کردن , ترش کردن , حامض کردن


فرهنگ فارسی

جمع حمیضه

لغت نامه دهخدا

حمض. [ ح َ ] ( ع اِ ) آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات. خلاف خله و آن بمنزله فواکه است شتران را و خله بجای نان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اشنان. حرض. اسم مجموع اشجار و نباتاتی است که ملوحتی داشته باشد و گویند مخصوص به اشنان است. شورگیاه. گیاه شور. ( مهذب الاسماء ). ج ، حموض. || ( مص ) شورگیاه خوردن شتران. || ترش مزه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ترش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مکروه داشتن چیزی را. || آرزوی چیزی کردن. ( منتهی الارب ).

حمض. [ ح ُ م ُ ] ( ع ص ) ج ِ حمیضة. ( منتهی الارب ). رجوع به حمیضة شود.

حمض . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه تلخ و شورمزه باشد از نبات . خلاف خله و آن بمنزله ٔ فواکه است شتران را و خله بجای نان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اشنان . حرض . اسم مجموع اشجار و نباتاتی است که ملوحتی داشته باشد و گویند مخصوص به اشنان است . شورگیاه . گیاه شور. (مهذب الاسماء). ج ، حموض . || (مص ) شورگیاه خوردن شتران . || ترش مزه گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || مکروه داشتن چیزی را. || آرزوی چیزی کردن . (منتهی الارب ).


حمض . [ ح ُ م ُ ] (ع ص ) ج ِ حمیضة. (منتهی الارب ). رجوع به حمیضة شود.



کلمات دیگر: