dedication, devotion, self-denial, self-sacrifice, unselfishness
جانفشانی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
حماس
مترادف و متضاد
شوق، غیرت، حرارت، گرمی، تعصب، ذوق، جانفشانی، حمیت
فرهنگ فارسی
۱- عمل جان فشاندن فدا کردن جان . ۲- زحمت سخت کوشش بسیار.
فرهنگ معین
(فَ یا فِ ) (حامص . ) جان فدا کردن .
لغت نامه دهخدا
جانفشانی. [ ف َ / ف ِ ] ( حامص مرکب ) زحمت سخت. کوشش بسیار. عمر را در خدمت دیگری صرف کردن. ( ناظم الاطباء ). صفت جانفشان. فدا کردن جان در... فداکاری. عمل آنکه جان را بر سر کاری یا در راه کسی فدا کند :
با او ز خوشی و مهربانی
کردی همه روزه جانفشانی.
با او ز خوشی و مهربانی
کردی همه روزه جانفشانی.
نظامی.
فرهنگ عمید
فداکاری در راه کسی.
پیشنهاد کاربران
از خود گذشتگی
فدا کردم
فداکاری کردن، از خودگذشتن
جان فشانی :فداکاری یا جان بخشی
موفق باشید 😉
موفق باشید 😉
جان خود را در راه چیزی یا کسی از دست دادن
فداکردن برای کسی یا چیزی
از خود گذشتن برای دیگری
فداکردن جان
فداکاری
فدا کردن جان ، فداکاری
جان بخشی
کلمات دیگر: