کلمه جو
صفحه اصلی

جان سپار

فارسی به انگلیسی

devotee

فارسی به عربی

مکرس , ولاء

مترادف و متضاد

devotee (اسم)
پارسا، طرفدار، هواخواه، سالک، زاهد، مجاهد، فداکار، فدایی، جانسپار، مرید

devotion (اسم)
هواخواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی

devoted (صفت)
فداکار، فدایی، جانسپار

فرهنگ فارسی

( صفت ) جان دهنده فدائی.

فرهنگ معین

(سَ یا س ) (ص فا. ) فدایی .

لغت نامه دهخدا

جان سپار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) جان سپارنده. جان دهنده. فدائی :
ای خسروی که ملک ترا جانسپار گشت
وز رنج گشت حاسد تو جانسپار تیغ.
مسعودسعد.
رغبت از تو چو با یسار شود
از برای تو جانسپار شود.
سنایی.
من جانسپار مدح تو صورت نگار مدح تو
با آب کار مدح تو الفاظم ابکار آمده.
خاقانی.
ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر.
مولوی.
چه خوش باشد سری در پای یاری
به اخلاص و ارادت جان سپاران.
سعدی.
در آب و رنگ رخسارش چو جان دادیم خون خوردیم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد.
حافظ.
بپای دولت آوردت سپردت
سری کش تن ترانه جانسپارست.
؟

فرهنگ عمید

کسی که در راه کس دیگر از جان خود بگذرد، جان سپارنده، جانباز، فدایی.

پیشنهاد کاربران

جان باز

فدایی

فدایی ( مخصوصا در جدول پلاس )

از جان گذشته


کلمات دیگر: