کلمه جو
صفحه اصلی

جایگیر شدن

فارسی به انگلیسی

deploy, entrench, lodge

مترادف و متضاد

indwell (فعل)
ساکن شدن، اشغال کردن، جا گرفتن، جایگیر شدن

فرهنگ فارسی

مقرر شدن

لغت نامه دهخدا

جایگیر شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مقررشدن. استوار شدن. مستقر شدن. جاگیر شدن. || محترم بودن. درمقام عالی بودن. ( ناظم الاطباء ).
- جایگیر شدن در دل کسی ؛ مورد پسند او شدن. محبوب او شدن.
- جایگیر شدن در دماغ کسی ؛ فکر او را بخود مشغول داشتن.
- جایگیر شدن سخن در دل کسی ؛ باور او شدن. پذیرفته وی گشتن :
چو گشت این سخن بر دلش جایگیر
بفرمود تا پیش او شد دبیر.
فردوسی.


کلمات دیگر: