کلمه جو
صفحه اصلی

تازه نفس

فارسی به انگلیسی

fresh, of a fresh vigour, untired, new blood, relay

fresh, of a fresh vigour, untired


new blood


فارسی به عربی

جدید

مترادف و متضاد

fresh (صفت)
اماده، جسور، با روح، سرد، خنک، زنده، شیرین، پر رو، خرم، سبز، تر و تازه، تازه، باطراوت، تازه نفس، با نشاط

فرهنگ فارسی

( صفت )کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده استتازه دم :(( لشکری که تازه نفس بمیدان فرستادند. ) )

فرهنگ معین

( ~. نَ فَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) کسی که تازه به کاری پرداخته و هنوز خسته نشده است .

لغت نامه دهخدا

تازه نفس. [ زَ / زِ ن َ ف َ ]( ص مرکب ) تازه دم. کسی که تازه وارد کاری شده و هنوزخسته نشده است. ( فرهنگ نظام ): لشکری بزرگ و تازه نفس بمیدان فرستادند. اسبانی تازه نفس. قشونی تازه نفس.

فرهنگ عمید

کسی که تازه به کاری مشغول شده و هنوز خسته نشده است، تازه دم.

پیشنهاد کاربران

کسی که هنوز خسته نشده.

چاق نفس . . . نفس چاق. . .


کلمات دیگر: