کلمه جو
صفحه اصلی

جای دادن

فارسی به عربی

زرع ، إدراجٌ

مترادف و متضاد

place (فعل)
گذاشتن، قرار دادن، جای دادن، گماردن، در محلی گذاردن

implant (فعل)
فرو کردن، کاشتن، القاء کردن، جای دادن

فرهنگ فارسی

بنشانیدن

لغت نامه دهخدا

جای دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) تمکین. ( زوزنی ). || بنشانیدن. قرار دادن :
چو این آفرین کرد رستم بپای
شهنشه بدادش بر خویش جای.
فردوسی.

جدول کلمات

مردن


کلمات دیگر: