جان بخشی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
صور متحرکة
مترادف و متضاد
تحریک، جان بخشی، انگیزش
فرهنگ فارسی
عمل جان بخش
لغت نامه دهخدا
جان بخشی. [ جام ْ ب َ ] ( حامص مرکب ) حیات بخشی. احیاء. ( ناظم الاطباء ). عمل جان بخش. رجوع به جان بخشیدن و جان بخش شود.
پیشنهاد کاربران
جان بخشی: یعنی به یک چیز بی جان ، جان دادن
مانند درخت با ناراحتی گفت. . .
در اینجا به درخت که نمی تواند صحبت کند جان داده شده یا شخصیت داده شده است.
مانند درخت با ناراحتی گفت. . .
در اینجا به درخت که نمی تواند صحبت کند جان داده شده یا شخصیت داده شده است.
جان بخشی یعنی به چیز هایی که جان ندارن جان بدهیم
مثلا: مداد گفت که من درد دارم، در اینجا میدونیم که مداد اصلا جان نداره که بتونه حرف بزنه به این میگن جان بخشی
یا مثلا درختان با ربان خود سخن میگویند درختان که جان ندارن
مثلا: مداد گفت که من درد دارم، در اینجا میدونیم که مداد اصلا جان نداره که بتونه حرف بزنه به این میگن جان بخشی
یا مثلا درختان با ربان خود سخن میگویند درختان که جان ندارن
جان بخشی یک ولژه ی خوبی است ودر بعضی از جمله ها به کار میرود
جان بخشی:جان بخشی یعنی به چیزی که جان ندارد و بی جان است جان بدهیم و در ذهنمان آن را زنده کنیم.
مثلا� شعله به هیزم خندید� شعله که جان ندارد که حرف بزنه ولی در اینجا به آن جان داده شده و از ارایه جان بخشی استفاده شده
مثلا� شعله به هیزم خندید� شعله که جان ندارد که حرف بزنه ولی در اینجا به آن جان داده شده و از ارایه جان بخشی استفاده شده
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
کلمات دیگر: