کوه استوار . مونث راسی
راسیه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( راسیة ) راسیة. [ ی َ ] ( ع ص ) کوه استوار. ( دهار ). مؤنث راسی. رجوع براسیات و رواسی شود.
- قدر راسیة ؛ دیگ بزرگ که همواره جهة کلانی بر یکجای بماند. ج ، رواسی ، راسیات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- قدر راسیة ؛ دیگ بزرگ که همواره جهة کلانی بر یکجای بماند. ج ، رواسی ، راسیات. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
راسیة. [ ی َ ] (ع ص ) کوه استوار. (دهار). مؤنث راسی . رجوع براسیات و رواسی شود.
- قدر راسیة ؛ دیگ بزرگ که همواره جهة کلانی بر یکجای بماند. ج ، رواسی ، راسیات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: