لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان
زانک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زانک. ( اِخ ) ( کوه... ) کوهی است در ترکستان ، در او معادن طلا و نقره است. ( نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 195 ).
زانک. [ ن ِ / ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زانج و زابج. ( از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زابج و زانج و مجله لغة العرب سال 8 ص 523 شود.
زانک. [ ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان. رجوع به معجم البلدان ، ذاذک و انساب سمعانی ، ذاذکی و زاذک در لغت نامه شود.
زانک. [ ن ِ / ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زانج و زابج. ( از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زابج و زانج و مجله لغة العرب سال 8 ص 523 شود.
زانک. [ ن َ ] ( اِخ ) لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان. رجوع به معجم البلدان ، ذاذک و انساب سمعانی ، ذاذکی و زاذک در لغت نامه شود.
زانک . (اِخ ) (کوه ...) کوهی است در ترکستان ، در او معادن طلا و نقره است . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 195).
زانک . [ ن َ ] (اِخ ) لغتی است در زاذک که قریه ای بوده است در طوس خراسان . رجوع به معجم البلدان ، ذاذک و انساب سمعانی ، ذاذکی و زاذک در لغت نامه شود.
زانک . [ ن ِ / ن َ ] (اِخ ) لغتی است در زانج و زابج . (از دائرة المعارف بستانی ). و رجوع به زابج و زانج و مجله ٔ لغة العرب سال 8 ص 523 شود.
کلمات دیگر: