درستکاری کردن . امانت و صداقت کردن .
راستی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
راستی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) درستکاری کردن. امانت و صداقت کردن :
همه راستی کن که از راستی
نیاید بکار اندرون کاستی.
همه راستی کن همه راست گوی.
راستی کن تا نیایدت احتیال.
راستی در دل ترا چشم دگر بینا کند.
نشوی جز براستی رسته.
ای تو صدر و من درت راآستان.
دانی که بی سطاره نرفته ست جدولی.
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
راستی کن که بمنزل نرسد کجرفتار.
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم بخداوند مکر گردد باز.
در جهان راستان قوی دستند
یوسف از راستی رسید بتخت
راستی کن که راست گرددبخت.
همه راستی کن که از راستی
نیاید بکار اندرون کاستی.
فردوسی.
اگر خواهی از هر دو سر آبروی همه راستی کن همه راست گوی.
فردوسی.
راستی در کار برتر حیلتی است راستی کن تا نیایدت احتیال.
ناصرخسرو.
راستی کن تا بدل چون چشم سر بینا شوی راستی در دل ترا چشم دگر بینا کند.
ناصرخسرو.
راستی کن که اندرین رسته نشوی جز براستی رسته.
سنائی.
راستی کن ای تو فخر راستان ای تو صدر و من درت راآستان.
مولوی.
تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته ست جدولی.
سعدی.
راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را.
سعدی.
سعدیا راستروان گوی سعادت بردندراستی کن که بمنزل نرسد کجرفتار.
سعدی.
هرکه راستی کند از خدا نترسد. ( مجالس سعدی ص 20 ).تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم بخداوند مکر گردد باز.
سعدی.
راستی کن که راستان رستنددر جهان راستان قوی دستند
یوسف از راستی رسید بتخت
راستی کن که راست گرددبخت.
اوحدی.
کلمات دیگر: