کلمه جو
صفحه اصلی

ذریحی

لغت نامه دهخدا

ذریحی. [ ذَ حی ی ی ] ( ع ص ) احمر ذریحی ؛ سرخی سرخ. سرخ سیر. احمر قانی. || ارغوانی. ارجوانی : احمرٌ ذریحی. || منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند.

ذریحی. [ ذَ حی ی ] ( ع اِ ) مادّه عامله قوی که از حشره ذروح ( ذراریح ) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نهایت احتیاط مرعی داشت چه ماده ای سخت خطرناک است.

ذریحی . [ ذَ حی ی ] (ع اِ) مادّه ٔ عامله ٔ قوی که از حشره ٔ ذروح (ذراریح ) گیرند و از آن مشمع سازند. و این ماده را در طب نیز بکار برندلکن باید در استعمال آن نهایت احتیاط مرعی داشت چه ماده ای سخت خطرناک است .


ذریحی . [ ذَ حی ی ی ] (ع ص ) احمر ذریحی ؛ سرخی سرخ . سرخ سیر. احمر قانی . || ارغوانی . ارجوانی : احمرٌ ذریحی . || منسوب به ذرّیح ، فحل معروف از شتران که اشتران نجیب را بدو نسبت کنند.



کلمات دیگر: